شال از شونه‌ی مسیح انداخته

شال از شونه‌ی مسیح انداخته

[ سید محمدرضا نوشه‌ور ]
شال از شونه‌ی مسیح انداخته
اندوه به دل ذبیح انداخته
جوری زلفتو گرفته دستش
انگار پنجه تو ضریح انداخته

اولین زائر تو نیزه است
اولین خادم تو سنگه
سر چادرم اگر دعواست
سر پیراهن تو جنگه

آره، تشنه موندی که چشمات تاره
قتلگاهه یا که نِی‌زاره
زیرِ آسمون چقدر شده تیره
دست و پا زدن، نفس‌گیره

آه از روز و روزگارِ زینب
بی تو دل‌خوشی نداره زینب
ای که دائماً کنارم بودی
رفتی آخر از کنار زینب

زیر دست و پا نمی‌رفتی
دست و پامو گم نمی‌کردم
چه کنم رقیه‌تو داداش
اگر سمت خیمه برگردم

مُردم
جلو چشم تو زمین خوردم
طرف خیمه پناه بردم

خستم
کاش می‌شد ، زخمتو می‌بستم
کاری برنیومد از دستم

نظرات

علی خانیعلی خانی

متنشم بزارید