سَحر از واژگانِ لبخند است که به روحِ خدا همانند است شب تبعید، درسِ خون میگفت پیر در خطبهی جنون میگفت ظلم بیدردسر نخواهد ماند شبِ حق بیسحر نخواهد ماند شبِ زندان اگرچه تاریک است بشتابید صبح نزدیک است پیرِ ما گفت: کربلا اینجاست مرگ بر کدخدا، خدا اینجاست شب نمازِ مصاف باید کرد با خدا ائتلاف باید کرد پیرِ ما گفت: عشق سوزان است نوبت غیرتِ جوانان است پیرِ ما در غریبیاش گُل کرد درد را طعنه را تحمل کرد سر زد از ابر جلوهی ایزد صبح در چشمِ ما نفس میزد سحر از وارثانِ لبخند است که به روحِ خدا همانند است سَحر آیینهزارِ مردم شد جلوه آغاز شد هوس گم شد پیرِ ما خاکِ لال بلبل کرد جزء جزءِ زمانه را پل کرد داغ در باغ لالهها گُل کرد پیرِ ما بر خدا توکل کرد موج زد عشق آفتابی شد ابر و باران هم انقلابی شد بهمنی از ترانه شد ایران غزلی عاشقانه شد ایران پیر ما گفت: عشق سوزان است نوبت غیرتِ جوانان است از شب و ماه و این گریزی نیست پیش ما سنگِ زر پشیزی نیست داغ در باغ لالهها گُل کرد پیرِ ما بر خدا توکل کرد دل به نورِ امید باید داد پای پرچم شهید باید داد آی بیگانه اشک شبنم ماست خونِ ما رنگ سرخ پرچم ماست راز تشنهلبی خواهم گفت گِله با اجنبی نخواهم گفت پای دین، پای عشق، بیسر شد وطن ما شهیدپرور شد غمزه از واجبات عینی بود پیرِ خوشزخمیان خمینی بود کربلا از صدا نمیافتد عَلم از دست ما نمیافتد یه پیر رزمنده، یه مردِ ربّانی وصیتش این بود با جوون ایرانی خون دادیم، جوون دادیم که این عَلم بالا باشه خون دادیم، جوون دادیم که روضهها بر پا باشه