ساقی ساقی، علم بالا عباس در اوج آسمان پرچمداری ای عشقت تا ابد در دل جاری در قلبم نهری از علقم داری جانم چه علمداری می آیی و دم داری حیدر به تو مینازد از بس که جنم داری ای سید و سرلشگر ای محشر در محشر هم رزم تو در میدان شهزاده علی اکبر یا ابوفاضل صفین اومد به یادم روزی که سیزده سالت بود اما جنگیدی صد دل از مالک اشتر بردی وقتی به اسم مولا جنگیدی روز از پی شب میرفت ابرو به غضب میرفت تو به جلو میرفتی دشمن به عقب میرفت ضربت همه کاری بود خون بود که جاری بود صد ها بدن بی سر همراه فراری بود ابرویت ذوالفقار دشمنت تار و مار از ضربات تو دشمن گفته الفرار یا ابوفاضل ۴ منزل به منزل از روی ناقه اظهار خشم و بیزاری کرده زینب بعد از غروب عاشورا جای عباس علمداری کرده مردانه قدم میزد افسانه رقم میزد از نهضت عاشورا بی واهمه دم میزد احیاگر عاشورا پیغمبر عاشورا حامی لوای دین در سنگر عاشورا جانم زینب طبیب نبض مرا تا گرفت عاشق شد ز بس که نام تو را تند تند میگفتم