زهری افتاده به جانم که نماند اثرم

زهری افتاده به جانم که نماند اثرم

[ سعید خرازی ]
زَهرى اُفتاده به جانم، كه نمانَد اثرم
دست و پا ميزنم و نيست كنارم پدرم

به روی خاک مکش پا که کشتیش پدرت
نیشتر می‌زنی انگار، به مغز جگرم

دید من کم شده و دور و ورت می‌گردم
بین اعضای تو دنبال سرت می‌گردم

به تنت هفت قدم مانده، به سر افتادم
یاد مادر که سرش خورد به در افتادم 

ما را اگر لشکر تماشا هم کند، مَردیم
ولی دلواپس زنها شدم، برخیز برگرد

نظرات