روز تاریخی عاشورا گذشت سرگذشت عشقُ بود اما گذشت میکشان افتاده و ساقی نماند جرعهای در ساغری باقی نماند جامُهای وصلُ را نوشیدهاند جامههای خون به تن پوشیدهاند پارهپاره عاشقانه سینهچاک سینههای چاکُ چون آیینه پاک بس که بُد مشتاق از باغ جنان باغبان آمد به سیر گلستان آمد اما طاقت دیدن نداشت رفت و باغ خود به بلبل واگذاشت بلبلی دلسوخته جانسوخته آشیانه او چو مستان سوخته حسینم وا حسینم وا حسینم وا حسینم وا