روزِ بی تو شبِ یلداست، سحر میخواهد روزِ وصلت چه قَدَر خونِ جگر میخواهد؟ یا صاحب الزمان چشمِ ما خشک شد از بس به رهِ آمدنت جمعهها خیره به در مانده، خبر میخواهد مهدی جان آقای من چه کسانی که تو را درک نکرده رفتند تا بیایی تو بگو چند نفر میخواهد؟ العجل شامِ غم و غصه به پایان بِرِسد یوسف فاطمه این شهر قمر میخواهد یا صاحب الزمان خون شده چشمِ تو از گریهی هر صبح و مساء روضههات چه قدر اشکِ بصر میخواهد قدریام اشک به این چشمهی خشکیده بده دلمان حالِ دعا، دیدهیتر میخواهد غرق در بحرِ گناهیم و پریشان هستیم حالِ ما گوشهی چشمی و نظر میخواهد همه جا ظلم و جفا، رنگِ سیاهی شده است بُتکده باز خلیلی و تبر میخواهد العجل کعبه تو را چشم به راه است بیا بازهم حیدری با تیغِ دو سر میخواهد آجرکالله خوب شد لحظهی جان دادنِ بابا بودی پدرِ از نفس افتاده پسر میخواهد خوب، باشد پسری، تشنه نمیرد پدری برساند به لبش آب اگر میخواهد آه از آن دم که حسین آب طلب کرد و لعین کرد از دادنِ یک قطره حذر، میخواهد آه از آن لحظه که با چشمِ خودش زینب دید شمر در حالِ تقلّاست و سر میخواهد صل علی علیک مظلوم حسین