رفت از میان امّت و در بین مسلمین از خود به یادگار دو شیء گران گذاشت بود آن دو شیء عترت و قرآن که امّتش نه حدّ این شناخت، نه حُرمت بر آن گذاشت او درگذشت و فاطمهی دلشکسته را تنها میان امّت نامهربان گذاشت زهرا مگر نبود ز عترت که خصم دون بس درد و داغ بر دل آن نوجوان گذاشت ***** در پشت در به ناله صدایم بلند شد آهی ز دل کشیدم و گفتم: پدر پدر مادر نداشتم که زدم فضّه را صدا در بین آن شکنجهی دیوار و در، پدر رخسار خود نشان علی هم نمیدهم از ماجرای کوچه تو داری خبر، پدر ***** سیلی زدی به مادر، دستت شکسته باد سیلی زدن مقابل چشم پسر چرا؟! ***** خونی که خورده در همهعمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چندساله کرد ***** چوب ستم و سرِ بریده واللهِ قسم ندیده دیده این لعل لبی که میزنی چوب پیغمبر اکرمش مکیده آهسته بزن که پای این طشت سرو قد مصطفی خمیده آهسته بزن که ایستادند یک عدّه اسیر داغدیده