
رسیده لحظههای آخر حیات من یه عمره آرزوی من شده شهید شدن به غیر «فُزْتُ» رو لبم نمونده زمزمه رسیده لحظههای خوب وصل فاطمه میدونم از شکافِ رو سرم داری خبر ولی منم پُرم ز غصّههای میخ در اگرچه غرقِ خون شده سرم ولی بدون با روضههای مدینه میسوزه قلب من میاد به خاطرم تموم خاطرات من نگاه سرد زینب و چشم خیس حسن که بسته بود دو دست من میون کوچهها که فضّه رو به جای من تو میزدی صدا تو ذهنمه کبودیِ به روی صورتت صدای ناله و نگاه پُر محبّتت میاد به یاد من امانت پیمبرو ازت میخوام حلال کنی دوباره حیدرو ***** هوای این روزای من هوای سنگره یه حسّی روحمو تا زینبیه میبره تا کِی باید بشینم و خدا خدا کنم به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم؟ درسته که من آدم بدی شدم ولی هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی ***** دائم تو مسیر مزار شهدا موندم، وای رفتن رفقا دونه دونه و جا موندم، وای غوغای زیادیه تو دل واموندهم، وای صحن بیبی زینبه رویای پروازم، وای تصویر رفیقمو که میبینم بازم، وای با درد جدایی میسوزم و میسازم، وای آقا واسه من راه چارهای پیدا کن، وای این هقهق و اشک چشامو تماشا کن، وای تو قافلهی شهدا منو هم جا کن، وای میدونم که واسهت آقا نوکر خوبی نبودم ولی هستش یه جو غیرت هنوزم توی وجودم نمیذارم که اسیر دست دشمن بشه زینب حاضرم تا بکنم من سرمو پیشکش زینب حسین، وای...