رسید روز پنجم علم به نام حسن

رسید روز پنجم علم به نام حسن

[ حاج حسین سازور ]
رسید روز پنجم علم به نام حسن
عزا به نام حسین و کرم به نام حسن

حسن حسن بنویسم قلم به نام حسن
زده‌است جان مرا مادرم به نام حسن

خدا برای کرم با حسن هماهنگ است
برای روضه‌ی او فاطمه دلش تنگ است

مدیحه‌خوان حسن شخص سیدالشهداست
قیام اوست که بانی ظهر عاشوراست

به هیبتی علوی و به جلوهای زهراست
فقط به روز جزا پرچم حسن بالاست

عجیب نیست که دائم سر زبان من است
حسن قشنگ‌ترین واژه در جهان من است 

نشسته‌ام بنویسم به نوجوان حسن
میان خیمه نشسته گل خزان حسن

به عمه رو زده عمه تو را به جان حسن
نبین که کودکم آری منم توان حسن

رها نمی‌کنی‌ام تا حسین پر گیرم 
اگر رها نکنی پیش پات می‌میرم

عمو شهید شد آن لحظه که جوانش رفت
کسی نمانده برایش رمق ز جانش رفت

ببین که تیر عدو تا به استخوانش رفت
به روی خاک فتاده دگر توانش رفت

رها کن عمه مرا جان تو نمی‌مانم 
فدای غربت او می‌کنم سر و جانم

رسیده‌ام به تو اما چه جای خوشحالی
چه آمده به سرت این چنین بد احوالی

اسیر حرمله‌ها و اسیر گودالی
به زیر سم فرس رفته‌ای لگدمالی

من آمدم که تو را تا به خیمه‌ها ببرم
ولی چگونه تن پاره پاره را ببرم

تنت شده چو درختان زرد در پاییز 
بیا به خیمه رویم جان عمه شد لبریز

اگر که دست نحیفم به پوست شد آویز 
بگیر دست مرا یاعلی بگو برخیز

به روی پیکر پاک تو جای پا مانده
هنوز در بدنت چند نیزه جا مانده

نظرات