ذوالجناح رنگ خود را باختی

ذوالجناح رنگ خود را باختی

[ محمدحسین پویانفر ]
ذوالجناح رنگ خود را باختی
عشق زینب را کجا انداختی

پس از حسین کز او خوب‌تر تراب ندیده
چه‌ها گذشت به زن‌های آفتاب ندیده

به بزم باده به جز دست‌های رفته به زنجیر
چه می‌رود به سر دختر شراب ندیده

بانوی حرم در دلِ صحراست خدایا چه کند؟ 
زینب تک و تنهاست خدایا چه کند؟

غمی بزرگ در دلم مرا عذاب می‌دهد
تو را که می‌زنم صدا، سنان جواب می‌دهد

نه محرمی نتوانی به روی ناقه‌ی عریان 
مگر ز علقمه آید امیر لشگر زینب

ساربان آرام قدری آهسته
ناقه‌ی زینب مانده‌اند در گِل

آه و واویلا ...

در همین گودال دست و پا می‌زد
مادرم زهرا را صدا می‌زد

کو علی‌اکبر، قاسم و جعفر
دختر حیدر گشته بی‌معجر

اگر این چند نفر عقب بروند 
چادرم را رویت می‌اندازم 

حسین... 
                           * * * *
یک زینب و یک کاروان 
شد هم‌سفر با ساربان

این کاروان را ساربان
هم روز و هم شب می‌برد

گفتم فراق را نبینم، دیدم
آمد به سرم از آن‌چه می‌ترسیدم

ای عهده‌دار مردم بی‌دست و پا حسین 
ای با غریبه‌های جهان آشنا حسین

نظرات