دیدم افتاده پیر میخانه میروم دورش میگردم مثل پروانه جان دهم بعد از رزم جانانه زندگیِ من باید باشد شهیدانه گریان از خیمه دویدم حیران بودم که رسیدم دست از زندگی کشیدم عمّه، مُردم، از آن صحنهای که دیدم (مستان همه افتاده و (ساقی نمانده)۲) ۲ (یک گل برای باغبان، باقی نمانده)۲ چاره جز اشک بیامانم نیست یک ستاره هم حتّی در آسمانم نیست ماندن و دیدن در توانم نیست طاقت گریه با زخم خیزرانم نیست رفتم تا شوم مقرَّب جانِ من رسیده بر لب تنها مانده عمّه زینب امّا، خیمه، غوغا خواهد شد از امشب (ساقی غریب و میکده (میسوزد امشب)۲)۲ یک غنچه یاس گمشده (میسوزد امشب)۲ (مستان همه افتاده و (ساقی نمانده)۲)۲ (یک گل برای باغبان، باقی نمانده)۲