دل میبری ز دستت مهلا عزیز زهرا راه تو را نبستم مهلا عزیز زهرا اما غریب بستن مهلا عزیز زهرا تو میروی شتابان، رحمی به ما خدا ما را به که سپاری با خواهرت مدارا پیغام مادرم را باید به تو رسانم پیراهنی که داده بسته شده به جانم این کهنه پیراهن را بر تن کن ای امانت تا در امان بمانی شاید ز دشمنانت یک بیحیا مبادا عریان کند شما را ما را به که سپارید با خواهرت مدارا2 (آیا شود برادر جای تو من بمیرم هر تیر و تیغ و نیزه بر جان خود پذیرم) ۲ بدجور وقت رفتم کرده غمت اسیرم بعد از شما نخواهم اینجا عزا بگیرم باشد پی شهادت در کام من گوارا ما را به که سپاری با خواهرت مدارا آه از غریبه هجوم عدوات بوی اسارت آید بعد از شما شهیدان گویا که من بمانم با جمعیت یتیمان با کودکان چه سازد تنها در این بیابان (باید کشم به دوش خود باره کربلا را ما را که سپاری با خواهرت مدارا) ۲ گویا که باید اینک بار سفر ببندی معجر ز ترس غارت محکم به سر ببندی چادر اضافه کردم خوف و خطر ببردی از دست بند و خلخال دیگر ببردی (سیلی و تازیانه بد میزنند ما را ما را به که سپاری با خواهرت مدارا) ۲ شیرینی نگاهت بر کودکان چه زیباس بوسه ز روی دختر عین عطای باباست دست نوازش تو بر گیسویش گوارا ترس ز فتادن این گیسو به دست عدا (باید کشم به دوشه خود بار کربلا را ما را به که سپاری با خواهرت مدارا) ۲ دل میبری ز دستت مهلا عزیز زهرا راه تو را نبستم مهلا عزیز زهرا اما غریب بستن مهلا عزیز زهرا تو میروی شتابان، رحمی به ما خدا ما را به که سپاری با خواهرت مدارا باید کشم به دوشه خود بار کربلا را ما را به که سپاری با خواهرت مدارا