دل دیوانه‌ی ما تا زده سر هرجایی

دل دیوانه‌ی ما تا زده سر هرجایی

[ حسین سیب سرخی ]
دل دیوانه‌ی ما، تا زده سر هر جایی
خود ندیده ز سر کوی تو، خوش‌تر جایی

بر درت جای گرفتم، که گناه‌کاران را
در دو عالم نبوَد، خوش‌تر از این در جایی

کربلای تو، زیارتگه دل‌هاست حسین
که در آن خاطره‌انگیز بوَد هر جایی

چه بلا خواست که از چرخ امامت افتاد
شمس جایی و قمر جایی و اختر جایی

سر ما پیکر ما، خاک رهت باد چه بود
در ره عشق سرت جایی و پیکر جایی

دادن انگشتر و انگشت، به تیغ قاتل
این عطای تو بوَد، نیست دگر در جایی

این گلوی تو و این بوسه‌ی زینب چون نیز
در تنت از پِی گل بوسه‌ی خواهر جا نیست

من اهل زهد بودم و پرهیز و خانقاه
در عشق تو کنون به همه کیش، کافرم

درون چاله مرا مو به مو چو بشکافی
نمی‌شود سر مویی به غیر تو پیدا

شمع سان سوختم و ابر صفت گرییدم
تا تن پاره‌ی بی پیروهنت را دیدم

پر و بالم همه شد سوخته، ای شمع امید
من که پروانه صفت، در طلبت گردیدم

دیدم از حنجر تو، خون خدا می‌جوشد
خم شدم حنجر خونین تو را بوسیدم

خواستم چهره مزین کنم از خون سرت
مشتی از خون تو را بر سر و رو مالیدم 

همه گل‌های تو چون بوی تو را می‌دادند
بی‌خود از خود شدم و جسم تو را نادیدم 

عالم جان بی حسین ابن علی جانان ندارد
هر که بر او دل نبندد دل نه بلکه جان ندارد

ای خدا را عبد و در مُلک خدا کارت خدایی
کبریا را بنده و بر بندگانت کبریایی

هم خدایی کرده در کشتیه دل، هم ناخدایی
بر تو باید از تو نازد نام مصباح الهدایی

هم خلایق را علی تو، هم به دل هم بر لبی تو
هم نبی را کوکبی تو، هم هلال زینبی تو

گه به مطبخ، گه سر نی، گه سر بازارهایی

حسین حسین...

نظرات