پروانههای پر شکسته دلها همه در خون نشسته دست بریده پای خسته ببین چه شور و غوغایی ندیده غیر زیبایی ای آسمان چرا گرفتی؟ راه دل مرا گرفتی؟ گویا تو هم عزا گرفتی ببین چه شور و غوغایی که زینب است و تنهایی (ای دریای تنه جان داده بگو: چه کنم بی تو به درد اسیری؟ ای خورشید بر خاک افتاده بگو: چه کنم با شب سرد اسیری؟ ای سرو خونین آزاده بگو: با من خسته چه کرده اسیری؟)۲