داده چشمان تو در كشتن من دست به هم
تبلیغات

داده چشمان تو در كشتن من دست به هم

[ سید مجید بنی فاطمه ]
داده چشمان تو در كُشتن من دست به هم 
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم 

هر يك ابروي تو كافي ست پي كشتن من 
چه كنم با دو كماندار كه پيوست به هم 

شيخ پيمانه شكن توبه به ما تلقين كرد 
آه از اين توبه و پيمانه كه بشكست به هم 

عقلم از كار جهان رو به پريشاني داشت 
زلف او باز شد و كار مرا بست به هم 

مرغ دل زيرك و آزادي از اين دام محال 
كه خم گيسوي او بافته چون شست به هم 

دست بردم كه كشم تير غمش را از دل 
تير ديگر زد و بردوخت دل و دست به هم 

هر دو ضد را به فسون جمع توان كرد "وصال" 
غير آسودگي و عشق كه ننشست به هم 

***

نظرات