خيمهها میسوزد و شمع شب تارم شده در شب بيماریَم آتش پرستارم شده ما كه از سوز دل آتش به جان افتادهايم از چه ديگر شعلهها يار دل زارم شده * * * * خودم دیدم که صحرا لالهگون بود زمین از خون یاران غرق خون بود خودم فضای آسمانها پر از انا الیه راجعون بود خودم دیدم که نور چشم زهرا جراحات تنش از فزون بود خودم دیدم که در هر برگ لاله نوشته این سخن با خط خون بود خودم دیدم که دلها مرده بودند خودم دیدم همه افسرده بودند خودم دیدم کبوترهای معصوم همه در زیر پر سر برده بودند خودم دیدم که گلهای نبوت ز بیآبی همه پژمرده بودند همان جایی که فرزندان زهرا به جرم عشق سیلی خورده بودند