خمیده است به سمت تو چشم آهوها دویده است به باغ تو عطر شببوها چه عاشقانه شب و روز باز شدست به سمت علقمه بال و پر پرستوها ز عهد جام تو نوشین شدست ساغرها ز شهد نام تو شیرین شدست کندوها اگرچه زهر بنوشان به جان همین حالا نه بعد مردن سهراب نوش داروها هنوز زورق عقل است و شوق ساحل تو نمانده بیش از این طاقتی به پاروها مگر تو باز نمایی گره ز کار همه که پیش دست تو بسته است دست و بازوها به سینه رایت باب الحوائجی داری مباد حاجت ما را به یاد نسپاری فضائلی که به مَشکت سرِ چکیدن داشت به کام تشنۀ ما چون عسل کشیدن داشت ز طعم گونۀ تو آفتاب بوسه گرفت که میوه از سر لیغن باغ بود و چیدن داشت نه محو یوسف ماه تو شد بنی هاشم ترنج و دست ستاره سر بریدن داشت مگرنه جد تو عبدالمطلب آمده است همانکه خدمت پاکش به کعبه دیدن داشت و افتخار تو این بس که مرتضی پدرت شتاب او به دفاع از نبی شنیدن داشت نکرد دامن ام البنین هم آرامت سرت به دامن عرش آرمیدن داشت کدام جلوۀ حق در شب تو جاری بود که شوق سجده ز پیشانیات دمیدن داشت چه فیضهای عظیمی در آن جوارح بود امیر لشکر توحید عبد صالح بود تو بودی و نگهت عطر مُشک ناب گرفت به دست دخترکی چهرۀ تو قاب گرفت چقدر گرم عطوفت به خیمه آمده بود دلاوری که ز چشمان خصم خواب گرفت همیشه دخت علی تا سوار ناقه شود شکوه زانوی تو حالت رکاب گرفت از آنکه شیر شجاعت ز مادرت خوردی چه درسها که ز تو کودک رباب گرفت گل وجود تو با نغمۀ بِنَفسی أنت در اوج مرحمت باغبان خطاب گرفت چه قلبها که به یاد دل تو میشد آب که تشنه بودی و مشک تو طعم آب گرفت ز شعر صاعب تبریزی آورم بیتی که سید چابک مضمون چنان عقاب گرفت ز فیض حُسن تو شد عالم آنچنان سیراب که میتوان ز گل کاغذی گلاب گرفت چو آفتاب عیان است حُسن کاملیات فدای جلوۀ پاک و ابوالفضائلیات به غیر تو که به تن کردهای تماشا را ندید چشم کسی ایستاده دریا را به احترام تو باید فرات برخیزد بزن به سمت تلاطم عصای موسی را برای آنکه شفا گیرد از تو موج علیل کنار آب نشاندی دم مسیحا را چه آب را برسانی چه تشنه برگردی تو فتح کردهای اینجا تمام دلها را اگرچه لایق فیض است دست هر ساقی به ثبت خویش رساندی مقام سقا را بکار دست خودت را به خاک تا بینی طلوع خلقت گلدستههای زیبا را اگرچه سینهات از داغ دردمند شدست ضریح پاک تو چون آسمان بلند شدست