خدا  را شکر در حِصن حصینم

خدا را شکر در حِصن حصینم

[ حاج منصور ارضی ]
خدا را شکر در حِصنِ حَصینَم
به زیرِ سایه‌ی قرآن و دینَم

خدا را شکر در وادیِ توحید
یکی از مُسل‍ِمین و مؤم‍ِنینَم

مُوَحِد هستم و عَبدِ رسولَم
ارادتمندِ خَتمُ المُرسَلینَم

غلامِ حضرتِ زهرای اَطهَر
به درگاهش فقیری راستینَم

زِ مولایم علی دارم ولایت
زِ اَحبابِ امیرالمؤمِنینَم

حسن را با حسینش دوسدارم
که نُه فرزندِ او حَبلُ المَتینَم

یکی از نورِ چشمانِ حسین است
علیِ بنِ الجَواد، آن نورِ عِینَم

علی، اِبنُ الرِضای دومِ ماست
علیِ چارُمِ دینِ مُبینَم

ولایت را از آن شمسِ ولایت
هدایت را زِ هادی برگزینم

هدایت‌های خاصه، دستِ هادی است
غدیر از او شده در ماء و طینَم

روایت‌ها تمامی معرفت زا
اَحادیثَش تمامی نصبُ العِینَم

مرامَم، سُنَت است و سیره‌ی او
کلامَم، نَصِ آن سلطانِ دینَم

زیارتنامه‌هایش، درسِ مکتب
زیارت جامع، رُکنِ رَکینَم

کلاسِ درسِ رفتار و زینَتش
شده افکار و آرا و وَزینَم

پناهِ بی‌پناهان است، هادی
امیدِ ناامیدان را اَمینم

دلش، حالِ دلم را خوب داند
که من دلشاد هستم، یا حَزینَم

اگر از من شود فارغ، فَنایَم
اگر در قلب بِنشینَد، مَتینَم

اگر یک لحظه، رو گردانَد از من
بِشینَد دشمنِ دین در کَمینَم

دِژِ مستحکمِ من شد، ولایش
مکانِ قُربِ او، باشد مَکینَم

به قِیدِ عسگری، نورِ دلِ او
شده نامِ علی، نقشِ نگینم

علی را از علی، بشناختم من
هُوَالاَول، هُوَالآخَر، یقینم

ستونِ دینِ من، هادیِ دین است
کَزو برجاست نَعبُد، نَستَعینَم

نَه گمراهم، که او دستم گرفته
نَه از ضالین، مُریدِ صالِحینَم

امیرِ عدل و ایمان را چو بازو
مُبیرِ ناکِثین و مارِقینَم

همه ایران، سَرای اهل زهراست
و من، سربازی از ایران زمینم

سَرای عسکرییِن است، اینجا
رضا، حُبُ الوَطَن داده چِنینَم

حَرَم، هیهات گردد بی بصیرت
که من، دارای چشمی تیز بینَم

دوباره شُخم می‌زد کربلا را
اگر زینب نمی‌شد درسِ دینَم

دوباره زینبِ کُبریٰ سِپَر شد
بُرون آمد خدا، از آستینَم

وَاِلّا، کربلا از دست می‌رفت
و می‌شد چون فلسطین، سرزمینم

خدایا مُلکِ رِی، سنگین بَها داد
شهیدِ کربلا، شاهد بر اینَم

نظرات