تو خواستی که دلم یاد شاه عطشان کرد

تو خواستی که دلم یاد شاه عطشان کرد

[ سیدرضا نریمانی ]
تو خواستی که دلم یاد شاه عطشان کرد 
همان که بین دوتانهر آب می‌بینی 

به جای آب، دهانش ز نیزه پرکردند 
که قد مادره اورا کمان می‌بینی 

شنیده‌ام که زخون گلوی اصغر او 
همه محاسن اورا خضاب می‌بینند 

به شیر خوار عطش دیده‌ی حسین قسم 
همیشه گریه‌ی ما بر رباب می‌بینی 

بین گودال سرت رفت و تنت جامانده 
تن بی پیراهنت دردل صحرا مانده 

سهم من بوسه ای از زیر گلویت بودو 
چقدر تیر به جای گل لب ها مانده 

دشت رنگین شده از خون سرت اما حیف 
حسرت خون تنت بردل دریا مانده 

دست وپامی‌زدی‌و شمر برت می‌گرداند 
جای ان خنجر کفرش روی رگها مانده 

گوییا بین تن غرق به خونت 
جای یک سه شعبه روی جای ان سینه ی سینا  مانده 

یا اخی می‌شنوم در دل گودال هنوز 
ناله‌ی مادرمان ام ابیها مانده 

خیز از جا ببین سنگ صبور زینب 
خواهرت بین ارازل تک و تنها مانده 

غروب تلخی داری، روخاکا سر میزاری 
به جونت افتاده شمر میگه سنان چرا بیکاری 
بانیزه اومد سمتت خون از لبو دهانت جاری 

شلوغ دور گودال دیدم که رفتی از حال 
چادر من هم مثل پیراهن تو میشه پامال 
عقیقت رو بردن حالا میرن سراغ خلخال 

کمین نشسته نیزه راهتو بسته نیزه 
توی ضریح سینت دیدم سنان شکسته نیزه 
پیراهنی رو که مادر داد میفته دست نیزه 

ای حسینم ای ضیاء هردوعینم
قدم قدم با نیزه یاسنگ زدن یا نیزه 
خودم دراوردم از پهلوی زخمی چند تا نیزه
داره برای زخمات گریه می‌بارد، حتی نیزه

نظرات