تو بیقراری و من بیقرارترینم که من غریب ترین مرد در تمامِ زمینم کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم نشسته است از این سو فراق تو به کمینم به حال و روزِ گیرم که اشکِ شرم نبارم چه سازم این عرقی را که مانده به روی جبینم علی به خاطر بستر نشینی تو بگرید تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم به چادرت متوسل شدم که باز بمانی منی که کهف امانم، منی که حصن حصینم برای سنگِ مزارم پس از فراق تو بگذار ز باغ پیرهنت لالههای سرخ بچینم مرا شکستن پهلو، مرا شکستن بازو چنان شکست که من بعد تو با شکست عجینم تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم ******** بد زدنت، جلو چشای حسنت ناحِلَةَ الجِسم شدی، چقدر میلرزه بدنت درد میکشی، همش آهِ سر میکشی تو هر چی درد داری از قُنفُذِ نامرد میکشی