تو آب ریخته در روی زمینی تو شرم دیده امالبنینی تو نجوای لب شط فراتی گمانم گفتهای عجل وفاتی *** بود امیدم تا مرا یاری کنی سالها بهرم علمداری کنی *** ای دریغا شد امیدم ناامید بیبرادر گشتم و پشتم خمید *** بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا *** تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا