
هرکه پای نگار، پا نشود دَرِ جنت به روش وا نشود قَبْرُهُ فِی قُلُوبِ مَنْ وَالا در دلم غیر دوست جا نشود رو به هرکس زدم، مرا پس زد هیچ کجا، کوی آشنا نشود اشک اگر آبرو نِگَه دارد راز من با تو برملا نشود ما محرم گرسنهی اشکیم کاش چشمی کم اشتها نشود گریهکُن، همنشینِ معصوم است تا قیامت از او جدا نشود زُهدِ بیحُبِّ تو فقط ضرر است پس کسی بیتو با خدا نشود پرچمت اعتبار منزل ماست بیتو این خانهها بنا نشود وادیِ طور ما، حسینیه است نُطقِ ما هرکجا که وا نشود وا مکن از سر خودت ما را سفرهی شاه بیگدا نشود بیپناهم، پناهِ من زهراست دستم از چادرش رها نشود تعزیهدارِ روضهیِ تو رضاست او نَگِریَد عزا، عزا نشود حج نوکر طواف ششگوشه است مکه خوب است کربلا نشود «دورِ حرم دویدهام، صَفا و مَروه دیدهام هیچکجا برایِ من کرب و بلا نمیشود» کُشتهی اشک، دوستت دارم دردِ عاشق بگو دوا نشود کُلِّ عالَم به پات جان بدهند باز حقِ غمت ادا نشود ته گودال رفت و آمد بود روی جسمت برو بیا نشود دختر کوچک تو خوابیده کاش دورش سر و صدا نشود کاش امسال بیکفن نشوی کاش سهم تو بوریا نشود **** شرحِ حیا، پیدایِ ناپیداست، زینب تصویرِ حُجبِ مادرش زهراست، زینب نُطقَش بُرَنده، زینتِ مولاست، زینب ذاتاً فَناءِ فِی الحُسِینِ ماست، زینب در اوجِ عزت تکیه بر اسمِ حسن کرد او ایستاد و پنج تن را، پنج تن کرد اهلِ مناجاتِ شب و اهلِ بُکاء است تصدیقِ حکمِ اَلبَلاءُ لِلوَلاء است او بعدِ سقایِ حرم صاحب لِواء است در مکتبش امرِ حسین، امرِ مُطاع است در پایِ نذرش منطقِ قرآنی آورد جای یکی در حج، دوتا قربانی آورد فرمود برگشتن از این نذرم، محال است در کربلا دل کندن از هستی، کمال است چشمم به این لحظه در این پنجاه سال است امیدِ من بهرِ وصالت، این دو بال است دیگر قبولم کن، چقدر اما و شاید نگذار اسمِ مادرم زهرا بیاید آن گریههایِ بیصدا یادم نرفته میخِ در و آن کوچه را یادم نرفته آنکه لگد زد بیهوا، یادم نرفته اصلاً عزیزم، باز تا یادم نرفته آنچه حسن گفت و شنیدی، خواهرت دید تو رویِ نیلی را ندیدی، خواهرت دید ای شرطِ ضمنِ عقدِ من، حالت گرفته است پَر میکِشی اما دوتا بالت گرفته است مثلِ علی، دستم پَرِ شالت گرفته است تا زندهام من، راهِ گودالت گرفته است تو نازِ مطلق هستی و عالَم نیاز است کم ناز کن، در خیمهها مَحرَم نیاز است میایستم بر حنجرت، خنجر نبینم سر میدهم بالایِ نیزه، سر نبینم رباب را سرگشتهیِ اصغر نبینم پیشم بمان، دستِ کسی معجر نبینم قدری تحمل کن، به فکرِ دردِ من باش حالا که اکبر نیست اینجا، مردِ من باش