هر که پای نگار پا نشود در جنت به روش وا نشود قبره فی قلوب من والاه در دلم غیر دوست جا نشود رو به هر کس زدم مرا پس زد هیچ کجا کوی آشنا نشود اشک اگر آبرو نگه دارد راز من با تو بر ملا نشود ما محرم گرسنهی اشکیم کاش چشمی کم اشتها نشود گریهکن همنشین معصوم است تا قیامت از او جدا نشوم زهد بی حُبّ تو فقط ضرر است پس کسی بی تو با خدا نشود پرچمت اعتبار منزل ماست بی تو این خانهها بنا نشود وادی طور ما حسینیه است نطق ما هرکجا وا نشود وا مکن از سر خودت ما را سفرهی شاه بی گدا نشود بی پناهم پناه من زهراست دستم از چادرش رها نشود تعزیهدار روضهی تو رضاست او نگرید عزا عزا نشود حج نوکر طواف شش گوشه است مکه خوب است کربلا نشود کشتهی اشک دوستت دارم درد عاشق بگو دوا نشود کلِّ عالم به پات جان بدهد باز حق غمت ادا نشود ته گودال رفت و آمد بود روی جسمت بر و بیا نشود دختر کوچک تو خوابیده کاش دورش سر و صدا نشود کاش امسال بیکفن نشوی کاش سهم تو بوریا نشود شرح حیا پیدای ناپیداست زینب تصویر حکم مادرش زهراست زینب نطقش برنده زینت مولاست ذاتا فنا فی الحسین است زینب در اوج عزت تکیه بر اسم حسن کرد او ایستاد و پنج تن را پنج تن کرد اهل مناجات شب و اهل بکا است تصدیق حکم البلاء للولاء است او بعد سقای حرم صاحب لواءست در مکتبش امر حسین امر مطاع است در پای نذرش منطق قرآنی آورد جای یکی در حج دوتا قربانی آورد فرمود برگشتن از این نذرم محال است در کربلا دل کندن از هستی کمال است چشمم در این لحظه به این پنجاه سال است امید من بهر وصالت این دو بال است دیگر قبولم کن چقدر اما و شاید نگذار اسم مادرم زهرا بیارم آن گریههای بیصدا یادم نرفته میخ در و آن کوچه را یادم نرفته آنکه لگد زد بیهوا یادم نرفته اصلا عزیزم باز تا یادم نرفته آنچه حسن و گفت و شنیدی خواهرت دید تو روی نیلی را ندیدی خواهرت دید ای شرط ضمن عقد من حالت گرفته است پر میکشی اما دو تا بالت گرفته است مثل علی دستم پر شالت گرفتهاست تا زندهام من راه گودالت گرفتهاست تو ناز مطلق هستی و عالم نیاز است کم ناز کن در خیمهها محرم نیاز است میایستم بر حنجرت خنجر نبینم سر میدهم بالای نیزه سر نبینم رباب را سر گشتهی اصغر نبینم پیشم بمان دست کسی معجر نبینم قدری تحمل کن به فکر درد من باش حالا که اکبر نیست اینجا مرد من باش