بهار و دیدی خزون ببینه

بهار و دیدی خزون ببینه

[ وحید شکری ]
بهار رو دیدی خزون ببینه 
پدر که داغِ جوون بیینه 

کنار نعش پسر پدر مُرد 
علی که افتاد حسین زمین خورد 

عذابت دادن 
پیچ و تابت دادن 
راستی تشنه بودی بردن آبت دادن 

پریشون موهات 
روی خاکه پاهات 
کاش می‌شد باباتو خاک می‌کردن باهات 

باباتو بهَم ریختن 
موهاتو بهَم ریختن
دوره‌ات کردن قدِ رعناتو بهَم ریختن 

کابوسم شده میدون 
آتیشم زده میدون 
بیچاره شدیم بابا عمه اومده میدون 

وَلَدی ای وای، وَلَدی ای وای....

بهار تموم شد خزون رسیده 
زمانِ مرگِ جوون رسیده 

تو رفتی بابا عجب غریبی 
تموم لشکر بهش می‌خندن 

چقدر نامردن دورمون می‌گردن 
نیزه نیزه نیزه تکه تکه‌ات کردن 

اذونِ خیمه 
ای توون خیمه 
رفتنت پیرم کرد ای جوون خیمه

بالا رفته تکبیرا 
خوردن به چشات تیرا 
خون حنجرت مونده روی کُلِ شمشیرا 

قربون قدت بابا 
کی اینجور زدت بابا؟
دوست دارم بازم پاشی رو پای خودت بابا

وَلَدی ای وای، وَلَدی ای وای.....

نظرات