به میدان رفت و دائم ذکر تکبیرش و با یاد خدا آوای تحریرش به گوش اهل خیمه میرسید و یکصدا گفتند اللهاکبر حق ولی ناگه صدای شِیههی اسبی به گوش خیمهها آمد به نزدیک خیام آمد ولی با یال خونی و تن خونی و خونی حسین در گودی گودال افتاده و زینب روی تَلّ زینبیه آه میبیند یکی در سینهی شاه است و خنجر روی حنجر وای چه میبینم خدایا این حسینم نیست جلو رفت و گذشت از نیزهها و دید آری دید آری سری بُبریده در گودال افتاده و با ناله صدا زد مادرم ای وای کاش میبودی میدیدی چه آمد بر سر زینب و همانجا خم شد و بوسید جایی را که حیدر نه پیمبر، نه که حتی فاطمه آنجا نبوسیده کجا بوسیده، آری بوسه زد رگهای خونین برادر صدا زد وا محمد وا علی واویلتا مادر شدم تنها در این صحرا همانجا بود زینب دل زِ دنیا کَند و با مادر و با حیدر همه با هم صدا کردن وای از غربتت ای شاه بیسر ای حسین جان