به اضطرار رقیه بیا امامِ زمانم به حال زار رقیه بیا امامِ زمانم به هر کجا که تو هستی همواره چشم تو روشن به چشم تار رقیه بیا امامِ زمانم از این قسم دگر آقا بزرگتر ندارم به گوشوارِ رقیه بیا امامِ زمانم خرابه مرکز دنیا، قرار دختر و بابا به انتظار رقیه بیا امام زمانم سکینه از غم خواهر دگر قرار ندارد سر قرار رقیه بیا امام زمانم رباب گشته عزادار صبح و شام سهساله تو سوگوارِ رقیه بیا امام زمانم صدای گریهی او ذوالفقار حیدریاش بود به ذوالفقار رقیه بیا امام زمانم سر پدر که به دامن گرفت پیش سر افتاد شبیه مادر مظلومهای که پشت در افتاد **** دشوار هلال آسمانم خود را طرف تو میکشانم زجری که کشیدم از فراقت در خواب نمیدهد امانم از ظهر سرت مرا بهم ریخت بدتر شده لکنت زبانم اصرار نمیکنم عزیزم دستی بکشی به گیسوانم از روز دهم فقط به فکر انگشتر دست ساربانم از پارچهی روی طبق هم خاکستر سرد میتکانم در بین حرارت آب شد سر از داغ تو سوخت استخوانم تو خاک درخت و نیزه خوردی من آب به لبت میرسانم بر زبری صورتت شبانه یک عالمه بوسه مینشانم از غصهی شام سیرم اما گریه شدهاست آب و نانم سیلی و لگد زیاد خوردم من لالهی سرخ کاروانم با جامهی پاره بین بازار دادند حرامیان نشانم پیریِ مرا ندیده بودی خسته شدم از قد کمانم دور مچ من نماند النگو بستند مرا به ریسمانم اوضاع خرابه هم خراب است سربار مزاحم زنانم