بعد از علی اکبر مصائب بیشمارند طفلان خواهر در حرم چشم انتظارند چشمِ پر آبت روزشان را تیره کرده بهر شهادت بی قرارِ بی قرارند یادت میآید با حسن همرزم بودی؟ این بچهها یادآور آن روزگارند خیلی به داییهایشان رفتند این دو از هجمهی شمشیرها باکی ندارند اینها اگر در خیمه بیش از این بمانند از غصهی تنهاییات جان میسپارند گرچه هراسانند که رخصت نگیرند اما به نام فاطمه امیدوارند بر عصمت زهرا قسم راهیشان کن بیتاب رزمی حیدری در کارزارند من که به رسم و شیوهی عشق آشنایم از خیمهام دیگر دمی بیرون نیایم عون و محمد با نبردی ماهرانه راندند دشمن را ز هر سو حیدرانه از خیمه گاهم بین سجاده بلند است پشت سر هر دو دعایی مادرانه حیرت زده کردند لشگر را دوتایی در قلب میدان با فنونی نوبرانه در زیر خورشید آنقدر پیکار کردند شد تشنگی بر هر دوتا زجرآورانه گفتند یا زهرا ز پهلو نیزه خوردند بردند تاب از دایی خود دلبرانه