بر زانو آمده پسرش را صدا کند شاید جراحت جگرش را دوا کند گرچه جگر نداشت، نگاهش کند ولی بالین او نشسته پسر را صدا کند لکنت گرفته پیرِ جوان مرده حق بده سخت است واژهی پسرم را ادا کند آمد به پا بلند شود، خورد بر زمین مجبور شد که خواهر خود را صدا کند کارش به التماس کشیده ولی چه سود باید حسین چند عبا دست و پا کند مثل انار دانه شده ریخت بر زمین وقتی ز خاک خواست تنش را جدا کند تا خیمه گاه جمع جوانان به خط شدند شاید که تکهتکه تنش جابهجا کند تا دید خواهر آمده شد غصهاش دوتا حالا عزا گرفته چه سازد چهها کند کم نیست چشم خیره سر و شوم و بدنظر ایکاش میشد اینهمه لشگر حیا کند میکوشد از میان، تبرها و دشنهها حتی ز روی تیغ، علی را سوا کند درگیر بود ساقهی نیزه به سینهاش راهی نبود تا گرهی بسته وا کند کتفش ز جای ضرب تبر باز مانده است هر ضربه آمده که یکی را دوتا کند بدجور دوختهاند سرش را به روی خاک باید شروع به کندن سر نیزهها کند مانند خاک روی زمین پخش شد تنش طوری زدند آرزوی بوریا کند حسین...