باز افتاده رو خاک یک جسم نیمه جون

باز افتاده رو خاک یک جسم نیمه جون

[ وحید شکری ]
باز افتاده رو خاک، یک جسم نیمه‌جون 
باز یک روضه‌ی تل، بازم داغ جوون 

سخته داغ جوون، داغ إبنُ الرضا 
روضه‌هاش می‌بَره، دل رو تا کربلا 


بازم خدارو شکر بالا سرش، بابا نبود 
اعضای تنش إرباً إربا نبود 

این روضه هم سخته ولی 
مثل مصیبت عاشورا نبود 

بازم خدارو شکر عمّه نبود، بابا ندید 
جسمش رو هیچکی پخش صحرا ندید 

مثل علی‌اکبر نشد 
قطعه قطعه تنش رو لیلا ندید 

شهزاده رو زدن، جلوی چشم شاه 
لا یوم کیومِکَ، یا أباعبداللّه 

داره إبنُ الرضا، تشنه جون می‌کَنه 
هِی می‌گه العطش، دست و پا می‌زنه 

اون که جسمش سه روز ،مونده رو پشت بام 
دفنش کردن ولی مَردم با احترام 

بازم خدارو شکر نیزه نبود، با سنگ و تیر 
جسمش کفن نشد در بین یک  حصیر 
إبنُ الرضا، مظلومه و مظلوم‌تر اون که شد تو گودال اسیر 

بازم خدارو شکر مَرکب نرفت، روی تنش غارت نشد توی گودال پیرهنش 
ذبح عظیم، یعنی حسین، تو قتلگاه به قتل صبر کُشتنش 

رگ‌های حنجرش، شد بلند و کوتاه
لا یوم کیومِکَ یا أباعبدالله 

قصه روی سرم ریخت، اشک چشم نرم ریخت
دنیای من تو بودی، دنیامو شمر بهم ریخت

تو رو تو قتلگاه برد، خولی سرت رو آه برد
بمیره اونکه مرکب، رو بدن تو راه برد

باز دارن به امام، می‌خندن با صدا 
لعنت به اُمِّ فضل، وای از رقّاصه‌ها 

گفتم رقاصه و، بازم خیسه چشام 
از این روضه دلم، رفته بازار شام 

بازم خدارو شکر دستش نبود، بین طناب ناموسشو نبردن بزم شراب 
کاخ یزید، تشت طلا، وای از دل سکینه وای از رباب 

بازم خدارو شکر عمه‌اش که با دشنام نرفت
بی‌بی معصومه تو شهر شام نرفت
کاشکی میشد تاریخ می‌گفت، زینب هم توی ملأ عام نرفت

بازار و ازدحام، زینب و اشک و آه
 لا یوم کیومِکَ یا اباعبدالله...

من نه بازار میام، نه عروسک می‌خوام
عمه مهمون رسید
من همون روسری و می‌خوام که بابام خرید

از کجا بگم 
صورتم شکسته خوب نمیتونم بابا بگم
راستی گم شدم
دنبال سرت بودم بازیچه‌ی مردم شدم

نظرات