ای که لیلایی و عشق تو طلب کرده مرا برده ای دل ز دل من به نگاهی صنما من خماره شب دیدار توام رخ بنما چه کنم عاشقم ای یار همه شب واله و دیوانه شَوَم در طلبت روز من کرده سیه آن سیهِ خالِ لبت به جنون میکشد این قلب مرا تاب و تبت چه کنم عاشقم ای یار دلم محو تماشاست که آن رویِ تو زیباست آن قوسِ هلالِ سَرِ اَبرویِ تو زیباست چشمانِ سیاهت دلم برده نگارا آن قرنیهی نرگس جادویِ تو زیباست منم عاشق و مجنون، تویی دلبر و دلدار و بزن تو زنجیرم، و بِکِش مرا بَردار که تویی شه و صاحب، و منم سگِ دربار (( یا اباعبدالله )) من اگر مستِ توام باده و مِی دَر نکشم منت ای شه ز نگار و یار دیگر نکشم و به جز جامِ خراباتِ تو را سر نکشم ای شرابه تو طهورا همه شب سجده کنم بر در میخانهی تو بر ندارم لب خود از لب پیمانهی تو میبرد نام تو را عاشق و دیوانهی تو میکند ذکر تو غوغا و صَد مرده شود زنده از نام تو جانا ذکر تو بُوَد معجزهی حضرت عیسی وقتی که مسیحا بُوَد خاکِ دَرِ تو باید که تو را سَجده کنند اَهلِ کلیسا تویی کعبه ی عشاق، تویی قبلهی هر دل همه کشتهی عشقَت، سَرِ زلفِ تو قاتل عَلَمَت بُوَد بالا، به یَدِ ابوفاضل (( یااباعبدالله )) دلبرا حضرتِ معشوق من ای عشقِ عیان جان به قربانِ قد و قامتِ رعنایِ تو جان یوسف اندر خَمِ یک کوچهی تو ماهِ جهان جان و جانانم اباالفضل ساقیا نور رخت هر شب ما را سحر است و شب کرب و بلا هم قمر اندر قمر است جذبهی چهرهی تو بی بدل از هر نظر است جان و جانانم اباالفضل منم مست و خراب از مِیِ روی تو ساقی گم گشته دلم در شبِ گیسویِ تو ساقی تمثالِ تو حیران کند قبله نما را چون قبله کند سجده به اَبرویِ تو ساقی قمرِ بنی هاشم، بَه عجب علمداری و حسین شهنشاه و تو وزیر درباری ای عموی رقیه نسب از علی داری (( مددی ابوفاضل ))