ای کاش می‌شد آب را تا خیمه می‌بردی

ای کاش می‌شد آب را تا خیمه می‌بردی

[ سید مجید بنی فاطمه ]
ای کاش می‌شد آب را تا خیمه می‌بردی
این بود تنها آرزوی هر دو تا دستش

من از مقام دست‌هایش خوب فهمیدم
از پشت سر شمشیر خورده بی‌هوا دستش

بسته نمی‌شد دست‌های خواهرش زینب
از تن نمی‌افتاد اگر آقای ما دستش 

پیچیده در عرض و سماء: وِیلی عَلَی شِبلی
در لابه‌لای نخل‌ها افتاد تا دستش 

تا لحظه‌ی آخر نگاه او به مشکش بود
اصلاً نفهمیده که افتاده کجا دستش

نظرات