ای ماتمِ سرچشمههای پاکیِ خاکی خون میچکد از زمزم افلاکیِ خاکی روی دلم حک میکنم حکاکیِ خاکی قربانِ آن چار آفتابِ خاکیِ خاکی هفت آسمان از داغِ اینها خونِ دل خورده خاک بقیع افلاک را در غم فرو برده وارد شدن در وادیِ طورِ خدا سخت است از پشت نرده دیدنِ آیینهها سخت است تنهاییِ اربابهای باوفا سخت است گریه کنی اما بدون سر صدا سخت است گریهکنانش آستینی در دهن دارند اینجا نگهبانهایشان دستِ بزن دارند سهمِ دلِ عاشق بجز نامهربانی نیست زوّار را قدرِ سلامی هم امانی نیست از گنبد و گلدسته و ایوان نشانی نیست بالِ کبوترها نباشد سایهبانی نیست مانند این غم هیچ داغی را نخواهی دید جز ماه در شبها چراغی را نخواهد دید دستِ بلا بذرِ جدایی را نکارد کاش دِشنه برای قلب شیعه برندارد کاش خاک بقیع اندوهِ بیحد را نیارد کاش از ابرهای آسمان باران نبارد کاش وقتی بباری کار ما مشکل شود باران قبر امامانِ غریبم گِل شود باران تا کِی گلوی ما اسیرِ آهِ غم گردد ای کاش یک ذره از این اندوه کم گردد انگشتریِ مادرم نذر حرم گردد تا صحن و ایوانِ حسن جانم علم گردد باید غریبِ خویش را یاری کنم آخر باید برای مجتبی کاری کنم آخر شهر نبی، آلِ عبا را زجرِ سختی داد بعد از پیمبر، مرتضی را زجر سختی داد ناموسِ شاهِ لافَتی را زجر سختی داد پس کوچههایش مجتبی را زجر سختی داد این بغض سنگین سالیانی در دلم مانده فرزند زهرا مثل مادر بیحرم مانده این خاک را آخر حسنآباد میسازیم منبر بهنام باقر و سجاد میسازیم ایوانطلا و پنجره فولاد میسازیم صحنی شبیه صحن گوهرشاد میسازیم شبهای جمعه ناحیه با آه میخوانیم مانند مشهد، آمدم ای شاه میخوانیم باد موافق، زلفِ شب را گیس خواهد کرد تصویر مرقد، چشمِ ما را خیس خواهد کرد دارُ القلم را رهبرم تاسیس خواهد کرد هر ساعتش علامهای تدریس خواهد کرد پایان هر درسی سلام و روضهای برپاست با نام صادق در مدینه حوزهای برپاست بالای گنبد بال و پرها باز میماند سجادهی خونینجگرها باز میماند راهِ حرم وقتِ سحرها باز میماند زوّار میآیند و درها باز میمانند در دستِ هر خادم گلاب و جام میبینیم نقارهزنها را به روی بام میبینیم باید پَری از شَهپَرِ باب الحوائج ساخت حوضی به نام اصغرِ باب الحوائج ساخت تمثال مَشکی سردرِ باب الحوائج ساخت صحنی به نامِ مادر باب الحوائج ساخت در مَضجَعِ اُمّ البنین ریحانه میریزیم پایینِ پایش طرح سقاخانه میریزیم روضه که میخوانی بگو هِی آب آب اینجا روضه بخوان از تشنگیِ بیحساب اینجا زنجیر میبینی بگو وای از طناب اینجا تا آب نوشیدی بگو وای از رباب اینجا سقا کنار علقمه قدّش هلالی شد سهمِ رباب از آب تنها مشک خالی شد