ای سید مظلومان، داد از غم سقایی

ای سید مظلومان، داد از غم سقایی

[ کربلایی نریمان پناهی ]
ای سید مظلومان، داد از غم سقایی
افتاده ز کف پرچم، وقت است که باز آیی

عباس علمدارم...

فرق من و تو ای شاه، از خاک بوَد تا ماه
من نوکر زهرایم،  تو زاده‌ی زهرایی

عباس علمدارم...

با قامت خم زهرا، آمد به بَرَم اما
رخساره به کس ننمود، آن عصمت کبرایی

عباس علمدارم...

من ساقی سرمستم، بی بالم و بی دستم
دریاب ضعیفان را، در وقت توانایی

ای سید مظلومان، داد از غم سقایی
افتاد ز کف پرچم، وقت است که بازآیی

عباس علمدارم...

گفتی نزنم شمشیر، بر شیر زدی زنجیر
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

عباس علمدارم...

مشتاق حبیبم من، مظلوم و غریبم من
یاد تو مرا مونس، در گوشه‌ی تنهایی

گر تشنه و بی آبم، از عشق تو سیرابم
ده باده که بی تابم، در اوج شکیبایی

افتاده گل بستان، در مرکز نخلستان
هر دم به مشام آید، عطر گل بطحایی

عباس علمدارم...

هر چند زمین‌گیرم، با عشق تو میمیرم
پرونده‌ام امضا کن، ای روح مسیحایی

عباس علمدارم...

نظرات