ای سِمَت نوکریام شرف و عزّت و فخر همه ای به تمنّای غمت به لب اهل ولا زمزمه ذاکر و مدّاح تواَم نظری پسرِ فاطمه گر چه تو را نوکرِ ناقابلم نوکریات داده صفا بر دلم سوز بده بر سخنم به دل سوختهی مادرت سوز بده بر سخنم به دل سوختهی خواهرت پاکی و اخلاص و صفا به برونم بده عشق تو سرمایهی فردای من گر چه قبولم نکنی، وای من **** دید که اندر حرم خسرو خوبان شده بس ناله و افغان همشان سینهزنان، مویهکَنان، موی پریشان دل بریان سوی عباس شتابان که عموجان چه شود جرعهی آبی برسانی به لب سوختگان شَه باوفا اباالفضل معدن سخا اباالفضل