
اگر چه نعمت فیض حضورت سلب شد از ما فروغ یاد تو روشنگر جان است، مهدی جان بیا ای مَطلَعُ الفجر از پیِ دلجوییِ زهرا که قبرش لَیلَةُ القدر است و پنهان است، مهدی جان مدینه با سکوت خود خبر از نیستی دارد در و دیوار هستی بِیتُ الاحزان است، مهدی جان امانت رفته از دست اَمینَ اللهِ فی اَرضه رسولُ الله هم سر در گریبان است، مهدی جان مدینه غرق ماتم گشته و در خانهی زهرا نمیدانم عزا یا عید قربان است، مهدی جان همه آهسته میگریند در یک حلقهی ماتم علی هم شمع این جمع پریشان است، مهدی جان * * * * دردی به دل مراست، مداوا نمیشود راضی بُوَد به سینه که افشا نمیشود ای لالهی خزانزدهی بوستان من بیتو شکوفههای سحر وا نمیشود نتوان ز گریه من کنم زینب تو را قلبش شکسته، بیتو مداوا نمیشود بیتو غذا ز غصه حسینت نمیخورد بیتو حسن خنده به لبش وا نمیشود کلثوم هم بدون تو حرفی نمیزند تنها نشسته، مونس بابا نمیشود * * * * من آن بیبال و پَر مرغم که تو بال و پرم بودی دگر تنهای تنهایم، تو تنها یاورم بودی فروغ ماهم دیگر ندارد بهر من نوری تو هم خورشید من، هم ماه من، هم اخترم بودی هر آنکس داشت با من دشمنی، دیدم تو را میزد قتیل انتقام جنگ بدر و خیبرم بودی * * * * دویدهام ز حرم تا که زندهات نگرم مبند دیده، دگر دست و پا مزن پسرم ز مصحف بدنت های و هایِ ریخته را چگونه جمع کنم سوی خیمهها ببرم؟