اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی‌بخشم؟!

اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی‌بخشم؟!

[ سیدرضا نریمانی ]
اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی‌بخشم؟!
گمانم بُخل دارم، چون که چون دریا نمی‌بخشم

من از تو عفو می‌خواهم، سحرها، روزها، امّا
نمی‌دانم چرا همسایه‌ی خود را نمی‌بخشم

چه اِرحَم تُرحَمی خواندم شب و وقتی که صبح آمد
عَیالم بخشش از من خواست، دید امّا نمی‌بخشم

خطایی می‌کند گهگاه فرزندم، خداوندا!
چرا وقتی پشیمان شد خداوندا، نمی‌بخشم؟!

شفای قلب بیمارم، «مناجات ابوحمزه» است
تو هم من را ببخشی، خویش را مولا نمی‌بخشم

خطاکارم، گنه‌کارم، پُر از عصیانم امّا من
پریشانم، پشیمانم، نگو آقا نمی‌بخشم

تو حق داری، از این بی‌چاره رویَت را بگردانی 
به من هرچیز می‌خواهی بگو، الّا نمی‌بخشم

شفیع آورده‌ام با خود، ببین غمگینِ زهرایم
نگو با من تو را در روضه‌ی زهرا نمی‌بخشم

*****

ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش، منوّر داشتیم

هر کسی جسم عزیزش روز بَردارد ولی
ما که جسم مادر خود را به شب بَرداشتیم

کاش آن روزی که مادر گفت پهلویم شکست
ما دَم در حقّ حفظ جان مادر داشتیم

کاش محسن را نمی‌کُشتند، تا ما غنچه‌ای
یادگار از آن گُل رعنای پَرپَر داشتیم

در و دیوار می‌گِریَد به حال ما که ما
مادری بشکسته‌پهلو، پشتِ این در داشتیم

نظرات