اول شعر حرف من این است

اول شعر حرف من این است

[ حاج منصور ارضی ]
اول شعر حرف من این است
عشق زهرا حقیقت دین است

گوش من با بقیّه سنگین است
پیش او لحظه‌هام شیرین است

عاشقم دورِ دور از همه‌ام
نوکرِ نوکران فاطمه‌ام

کیست زهرا، خداست یا بنده؟
بنده‌ای از خداش آکنده

چه گذشته چه حال، آینده
بین دستان اوست پرونده

از دم او مسیح تازه دم است
نام او دافع هزار غم است

کیست جان علی ولی الله
فاطمه فاطمه سلام الله

باطنش نور ظاهرش تن بود
سخنش حکمت مبرهن بود

شیرزن بود اقتداری داشت 
منصب صاحب اختیاری داشت

بر زبانش چه ذوالفقاری داشت 
با علیِ خودش قراری داشت 

به ولای علی بلی گفته 
به ولایش بلی علی گفته 

بعد هجده بهار محترمش 
بیشتر از خوشی رسید غمش 

درد سر داشت دَم و باز دَم‌اش 
نمی‌آمد عصا به قدّ خم‌اش

بسترش تا به عرش برده شده 
این جوانی که سال‌خورده شده 

تکیه‌گاه ائمه‌ی اطهار 
تکیه می‌کرد گاه بر دیوار 

پلک‌ها پر ورم، نگاهش تار
ای خدا نگذرد از آن مسمار

در نفس‌هاش درد و خس خس بود
دست‌هایش چقدر بی حس بود

صورتش نیم زخم و نیم کبود
حوریه زخم خورده از نمرود

آن زمانی که بین آتش و دود
کسی اصلا به فکر یاس نبود

باب را طعمه‌ی حسن کردند
شاخه را چهل نفر لگد کردند

حال مرد داغ همسر دیده را کمتر بپرس
دیدن مرگ جوان سخت است از حیدر بپرس

معذرت می‌خواهم از سادات روضه باز شد
زود بار انداختن سخت است از مادر بپرس

نظرات