السّلام ای فکر فرداهای من

السّلام ای فکر فرداهای من

[ حاج محمود کریمی ]
السّلام ای فکر فرداهای من
پیشواز روز عاشورای من

السّلام ای غمزه‌ی کاری‌شده
عشوه‌ی از قبل معماری‌شده

ای خدای زارعان کشت‌ها
ای به مسجدهای مردم، خشت‌ها

کیستی ای داغ عرفان بر جبین
در تحرّک، اوّلین کوه زمین

من تو را دیدم که در نذری قدیم
برتری می‌یافت نامت بر کلیم

از رعایا چون وکیلان یاد کن
کدخدایی در حسین‌آباد کن

آه! ای ستر نوامیس علی
کیستی ای مرد قدّیس علی

ای بلندای اُحامی را أبد
تیغ‌بازِ قل هو الله احد

جز تو بعد از چارده، یکتا که شد؟
زیر این هفت‌آسمان، دریا که شد؟

ای سر زلفت خم اندر خم‌ترین
ای جدا و از همه درهم‌ترین

ای ازل‌قدّ ابدبالای من
ای غروب روز تاسوعای من

ای علاج دردهای لاعلاج
دردها دارند بر تو احتیاج

بی‌تو نذری‌های ما، ته می‌گرفت
روضه‌خوان هم، شور کوته می‌گرفت

ای کلیم الله ممتدآمده
فوق کُلّ ذی یدٍ یدآمده

چون به چشمانت نظر انداخته
موسی از دستش سپر انداخته

ای نمازت در فلک، ذوقبلتین
گه به‌سوی زینبی؛ گاهی حسین

تا که بالای سرت مولای توست
شاخص قبله، قد رعنای توست

ای همه قدها نگون‌سار سرت
هرچه پیشانی‌ست بر خاک درت

ای به موقوفات زهرایی نخست
برترین موقوفه‌ها دستان توست

ای دعای مستجاب فاطمه
ای سحاب بی‌حساب فاطمه

بازی طفلان، حَکَم دارد؛ تویی
داوری‌کردن قسم دارد؛ تویی

دجله‌بازی، کار مشک دوش توست
دجله، پیراهن سر کوی تو شُست

نبض دریا زیر انگشت تو زد
آسمان هم، تکیه بر پشت تو زد

بوتراب آب ناب قاب چشم
حکمران دست‌ها، ارباب چشم

خاک من در روز فهم خوب و بد
زیر پای تو دهن وا می‌کند

پس قیامت، شور احساس من است
صور من، عبّاس عبّاس من است

ای صحابی خواصّ فاطمه
ای بلور اختصاص فاطمه

ای غرور دختران سوخته
عصمت بی‌معجران سوخته

ای به مضمون‌های نو، تدوین‌شده
ای همه خوبان ز تو، تضمین‌شده

مزرع سبز فلک، مال تو بود
هرچه سبزی بود در شال تو بود

تو ملائک را ادب آموختی
آدمی را هم تو تب آموختی

عشق، بی‌تو پاره‌ای تلبیس بود
آدمی دور از ادب، ابلیس بود

بی‌تو مُلک غبطه، آبادی نداشت
این‌چنین جعفرشدن، شادی نداشت

تا ثریّا، راست شد دیوار تو
آفرین‌ها بر تو و معمار تو

مادر تو، سال‌ها پیش از غزل
آفرینش درس می‌داد از ازل

جانمازش معبر جبریل بود
چادرش از بال میکائیل بود

حضرت مریم به پابوس درش
وقت قبلی می‌گرفت از نوکرش

مادر تو انعکاس فاطمه‌ست
ظرف تکریم و سپاس فاطمه‌ست

ای دو دستت مثل طوبی، سربلند
اولیاء، مدّاح دستان تواند

یاد حمزه می‌کنند از یاد تو
از جگر سوزند با اولاد تو

حمزه و عبّاس از این تعبیر پاک
یک عموبودن، نباشد اشتراک

بین صدها نذر، رایج‌تر تویی
از همه باب‌الحوائج‌تر، تویی

ای نمکدان‌های پای روضه‌ها
شورهای انتهای روضه‌ها

ای بلوغ شورهای هیئتی
ای دف و تنبورهای هیئتی

من یقین دارم که طوفان، کار توست
سیل در خشم و غضب، ابزار توست

مرکز ثقل تکامل‌ها، تویی
قبضه‌دار جان کاکل‌ها، تویی

بادها فرمانبر انگشترت
مملکت‌ها، خانه‌های بی‌درت

عرض اندام تو ای ثانی أب
موی می‌ریزد ز شیران عرب

گرچه ماهی، یک‌دو دم هم، سیل باش
روز من! بر قوم کافر، لیل باش

تیغ تو، جولان‌فروش عرصه‌هاست
تیغ تو در اصل، شمشیر خداست

جز تو خشمُ‌الله را ابرو که شد؟
جز تو جسمُ‌الله را بازو که شد؟

جز تو عید تیربارانی که داشت؟
غیر تو، پینه به پیشانی که داشت؟

کی به چشم خود، پناه تیر شد؟
کی دعاگوی لب شمشیر شد؟

سجده‌ی بی‌دست، غیر از تو که کرد؟
رکعتی بدمست، غیر از تو که کرد؟

یا اباالغوث! ای ولی‌بن‌ولی
کاشف الکرب حسین‌بن‌علی

ای یل امّ‌البنین! پور نجف
دولت محمود و منصور نجف

تو به تنهایی، بنین مادری
عونی و عثمانی و هم جعفری

چون تو را دادند دست مرتضی
خیسِ می، شد چشم مست مرتضی

پس دو دستت را ضریح کام کرد
یعنی اوّل، شرحِ سرانجام کرد

عکس حیدر را دو چشمانت گرفت
شیر حق، جا در میان جام کرد

با صدا بوسید دستان تو را
ملک خود را شیر حق اعلام کرد

گفت با برّ زمان، ربّ زمین
دل‌پریشان و غمین، امّ‌البنین

ای عزیز قوم! میر عاطفه
ای دل قرص تو، قرص عاطفه!

ای به پایت جای لب‌های شعیب
دست نوزادم گمانم داشت عیب

گفت آن دید بلند روزگار
حضرت سبّوح قدّوس‌اعتبار

عیب با اطفال ما بیگانه است
کی دهد کامل به دست نقص، دست؟

من تبرّک می‌کنم احساس را
شاخه‌ی طوبی و عطر یاس را

کودک تو، حضرت عبّاس ماست
شیرخوارت، شیرخوار کربلاست

ما به تو دریای بی‌حد داده‌ایم
ساقی آل محمّد داده‌ایم

من نمی‌بوسم مگر آداب را
در شفاعت، جامع اسباب را

پس تو ای مهمور لب‌های خدا
جمع شد در تو، سبب‌های خدا

چون‌که لب، نشر عواطف می‌کند
در بدن، لب کار عارف می‌کند

بوسه‌ای کالم؛ به داد من برس
جز دو دستت بهر چیدن، نیست کس

نابلد هستم، نشانم را بگیر
بی‌ادب هستم، دهانم را بگیر

ای خطیب نهر سرد روز داغ!
از چه از منبر نمی‌گیری سراغ؟

آب‌های پست را ارشاد کن
چون امالی، اولیاء را یاد کن

ای شهاب زین‌سوار تندرو
زین ره پر نخل، لطفی کن مرو

پشت هر نخلی، عمود کینه‌ای است
هر عمودی، قاتل آئینه‌ای است

ای عمود نور! مایل‌تر برو
ای یم توحید! ساحل‌تر برو

پیش مردم، عشوه‌کاری خوب نیست
این‌قدر لیلاشدن، مطلوب نیست

ترسم اینک تیرها کاری کنند
صورت مه را قلم‌کاری کنند

کاش در گردن دعایی داشتی
یا که تیغ ره‌گشایی داشتی

ای کلام‌الله پر تذهیب من!
سوره‌ی والنّجمِ خوش‌ترتیب من

آن مبادا بین این دلواپسی
آیه‌هایت را به‌هم ریزد کسی

ترسم اینک تیراندازی کنند
نیزه‌ها با پیکرت، بازی کنند

چشم‌زخم کوفیانِ خیره‌سر
چیره می‌سازد سنان را بر سپر

وای بر من! منقبت‌باران شدی
صنعت دست قلم‌کاران شدی

تیرها بوسه به مینویت زدند
دست بر دامان ابرویت زدند

رس به فریاد ای کماندار نجف
بر هزاران تیر، تنها یک‌هدف؟!

طفلکت را در بغل جایی بده
مشک خود را لااقل جایی بده

کولیان، چشم سیاهت دیده‌اند
بی‌صفت‌ها، بی‌پناهت دیده‌اند

بد چو آمد بر سرت، شد بد دلش
مادرت در خانه می‌ریزد دلش

دست‌هایت را به‌قدری فاصله
خوب خواباندند بین غائله

مشک بر دندان گرفتی روز سخت
مثل میوه بر سر شاخ درخت

حیف از آن چشمی که راه تیر بست
گونه‌ای که عهد با شمشیر بست

حیف از آن قامت که خون‌آلود شد
حیف از آن نخلی که پر از دود شد

استخوانت خورده با آهن گره
گشته درهم پیکر تو با زره

آه یا عبّاس! مشکت را زدند
کیسه‌ی مجموع اشکت را زدند

پس الف کن دال را، مرکب مران
این فرس را جانب زینب مران

کوه رحمت بر زمین افتاده است
یا امیرالمؤمنین افتاده است

کینه‌های خیبری گل می‌کند
مرحبا! مرحب تأمّل می‌کند

ای نمازت فارغ از رکن و قیام
متّصل شد نیّت تو بر سلام

نیّتت بود آب و بر خاکت زدند
تیغ بر إیّاک إیّاکت زدند

متّفق گشتند مورانِ هوس
تا بیندازند شیری از نفس

پس تو استمداد را آغاز کن
یاأخا أدرک أخاکت، ساز کن

مژده یا عبّاس! می‌آید نگار
ذوالجناحش اسب و تیغش ذوالفقار

با شتاب از دور می‌آید حسین
زیر خون، مستور می‌آید حسین

از سر هر کشته‌ای، رنگی بر اوست
از سر هر زخمه، آهنگی بر اوست

گردکرده چشم و در ابرو، گره
از غضب افکنده در بازو، گره

می‌فشارد پای در پای رکاب
چرخ می‌ترسم بماند از شتاب

لک‌زده چشمش برای دیدنت
کرده لب را غنچه‌ی بوسیدنت

این توقّف چیست مولا می‌کند؟
چیست آن که‌از خاک پیدا می‌کند؟

خم شد و بوسید و شد بیچاره‌ای
گوییا دیده است قرآن‌پاره‌ای

صبر کن امّا! لبش گلرنگ شد
مثل وقت رفتنت، دلتنگ شد

دست‌های توست می‌مالد به لب
بوسه می‌گیرد ز قتّال‌العرب

ای سرت در خیل سرها، سربلند
زآن بلندی بر من سائل، بخند

من شریک گریه‌های زینبم
من فراتی خسته و جان‌برلبم

شرم‌سارم از خروش و جوش خود
می‌کشم بار گنه، بر دوش خود

بعد تو ماندن، گناه اکبر است
زین گنه خواندن، گناهی دیگر است

بعد تو باید که افتاد و شکست
چون عمود خیمه‌ات، از پا نشست

جان‌به‌لب آمد لب شطّ فرات
معنی از دستش نمی‌ریزد دوات

در حقیقت جزء با کل، واصل است
شیربچّه نیز، شیر کامل است

شیر، شیر است و نمی‌گنجد به وهم
لیک هرکس می‌برد از شیر، سهم

تا علی، کار پیمبر می‌کند
پور حیدر، کار حیدر می‌کند

نظرات