از کار عشق این گره‌ی بسته وا نشد

از کار عشق این گره‌ی بسته وا نشد

[ سید مجید بنی فاطمه ]
از کارِ عشق این گره‌ی بسته وا نشد
باب‌الحوائجِ همه، حاجت روا نشد

بسته‌اند راه‌های حرم را به سوی او
می‌خواست تا حرم ببرد آب را، نشد

دستان او جدا شده از پیکرش ولی 
یک لحظه مشک از کفِ سقّا رها نشد

با مشک پاره‌پاره به سوی حرم نرفت
راضی به دلشکستگی بچه‌ها نشد 

تیر سه‌شعبه بست به چشمان او دخیل
آنگونه که زِ چشم رئوفش جدا نشد

ضربِ عمود تا دل اَبروش را شکافت
فرق کسی شبیه سر او دو تا نشد

***

ای مشک آب، دووم بیار، نوبت تو رسیده
ای مشک آب، گریه نکن، به دستای بریده

چیزی دیگه تا خیمه‌های بچه‌ها نمونده
صدای اَلعَطَش دل هر دومون و سوزونده
غرورمو شکونده

شیرخواره داره می‌میره
تشنه‌ی یه قطره شیره
گریه کنی از دست میره

نظرات