آمد به میدان، لشکر غم را خبر کرد از خیمه نه، از سنّ و سالش هم گذر کرد آهِ بلندش در دل آهن اثر کرد کوچک نخوانش، این پسر، کارِ پدر کرد بغض جمل را بین دشمن شعلهور کرد با نعرهی اِبنُ الحسن عزم خطر کرد مانند قاسم دشت را زیر و زبر کرد سقّا شد آنجا که عمویش را نظر کرد چشم تمام خیمه را ناگاه تَر کرد آمد جلو، خود را بلاگردانِ سر کرد اینجای مقتل عمّهاش را خون جگر کرد ارثیهی زهراست، دستش را سپر کرد **** بلندمرتبه شاهی زِ صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد **** بارگاهی که شده عرش خدا کفشکَنَش لشکری پای نهادند به روی بدنش این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟ یا روی خاک به لب آمده جان حسنش؟ یک نفر در صدد غارت عمّامهی او یک نفر آمده تا که ببَرد پیرهنش دور تا دور حرم دست حرامیها بود وارد معرکه شد شیر یلِ صفشکنش رجز شیر جمل نعرهی مستانهی اوست یا حسن بود که میریخت زِ کنج دهنش بیوضو آنکه نبُرده است دَمی نام عمو بود با شمر در آن مهلکه روی سخنش به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه جای دلهای عزیز است بههم بر مزنش ساربانان سر من سهم تو امّا عوضش دست بردار از انگشت و عقیق یَمَنش یا ربّ این نوگل خندان که سپردی به مَنَش میسپارم به تو از دست حسود چمنش وای از بال و پَرش، رفت به غارت با تیغ وای از حنجرهاش، حرمله شد راهزنش