آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

[ حاج مهدی سلحشور ]
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت
این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد

آقا بیا، تا کی دو چشمِ انتظارم
شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد

پایین بیا، خورشیدِ پشتِ ابرِ غیبت
تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد


*****

آن شب که شب از صبح محشر تیره‌تر بود
آن شب که از آن مرغ شب هم بی‌خبر بود

آن شب که خون از دامنِ مهتاب می‌ریخت
اَسما برای غسلِ زهرا آب می‌ریخت

آن شب امیرالمومنین با اشکِ دیده
می‌شست تنها پیکر یارِ شهیده

می‌شست در تاریکی شب مخفیانه
گَه جای سیلی گاه جای تازیانه

صد بار از پا رفت و دست از خویشتن شست
جانانِ خود را در درون پیروهن شست

چشم از نگه، نای از نوا، لب از سخن بست
بگشود دستِ حسرت و بندِ کفن بست

ناگه فتاد آن تیره کوکب را نظاره
گریان به گرد آفتابش دو ستاره

از بی‌کسی در بالِ هم سر برده بودند
گویا کنار جسم مادر مرده بودند

آن پرشکسته طائران از جا پریدند
افتان و خیزان جانب مادر دویدند

مگذار زهرا را چنین در بر بگیرند
مگذار روی سینه ی مادر بمیرند


*****
مرد غریبِ کوچه‌ها منم
داره می‌لرزه روز و شب تنم

از هُرم آتیش تو شب عذاب
می‌سوزم اما دَم نمی‌زنم

مادرم ازم خواسته چیزی نگم از کوچه
اما دیگه تا زنده‌ام رد نمی‌شم از کوچه

نگفتم به بابا اما
می‌گم به شیعه‌ی زهرا

مادر افتاد، من افتادم
با سر افتاد، من افتادم
مثل روزی که پشت در
با در افتاد، من افتادم

نظرات