گل کرد بهار سبز تقدیر و قضا
414
1
- ذاکر: حاج حسن خلج
- سبک: شعر مدح
- موضوع: امام رضا (ع)
- مناسبت: ولادت امام رضا علیه السلام
- سال: 1402
گل کرد بهار سبز تقدیر و قضا
پُر شد ز شمیم عطر توحید فضا
لبهاست پر از ذکر و سلام و صلوات
میلاد رئوف اهل بیت است رضا
زهی بارگاهت که بر از عرش اعظم
به تعظیم تو پشت نُه آسمان خَم
تو مقصودی بودی و گرنه نبودی
اسلس دو گیتی ، بنای دو عالَم
به صورت تو فرزند آدم ولیکن
به معنا است فرزندت آدم
رسوم همه انبیا در تو ظاهر
علوم همه اولیا در تو مُتقَن
برای خلقت آن اژدهای هول انگیز
همیشه تکیهی موسی بر آن بلند عصاست
ولی امام نگاهی به نقش پرده نمود
ز هیبت نظرش شیر زنده شد، برخاست
یکی به فیض عصا و یکی به نور نگاه
ببین تفاوت رَه از کجای تا به کجاست
رسوم همه انبیا در تو ظاهر
علوم همه اولیا در تو مُتقَن
اگر پورِ مریم، تنی کرد زنده
به یک دَم کنی زنده صد پورِ مریم
به چشم مَلَک در فَلک گر نَهَد پا
مَلَک گویدت مرحبا، خیر مقدم
ز نور تو ای باعث آفرينش
اَزَل با ابد جسته پيوند محكم
تويی فيض اقدس، تويی عقل اول
تويی نور مطلق، تويی اسم اعظم
من و مَدح تو، زین سخن باد شرمم
عدم کی ز هستی مطلق زند دَم
نظر کن به قلبم که آتش بگیرد
برای شهید غریب مُحرم
برد زینب ای امیرِ مُلک جان
ای خدا نا و خدای فلک جان
در دیار دلبری سلطان تویی
شهر خوبی را شَه خوبان تویی
ای نشاط دل مرا دل خون مکن
لیلی لیلا مرا مجنون مکن
سینه نه بنگر به دشت آتشم
این نفس نه شعله هر دَم میکشم
بین آب و آتشم حیران مکن
دیده را گریان جگر بریان مکن
سوی جمع دشمنان تنها مرو
جان زینب، زادهی زهرا مرو
هوش از سر، رنگ از رویش پَرید
تا ز خواهر نام مادر را شنید
پای میدان رفتنش دیگر نبود
بازگشت و رو سوی خواهر نمود
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رُخش بوسد الف را.................
همچو جانِ خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
جان خواهر بَهر من عزاداری مکن
جان زینب بهر من زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
هرچه باشد تو علی را دختری
مادهشیر را کی کم از شیر نری؟
ای دوست مرا به پیغمبر دریاب
من را که به جز تو کَس ندارم دریاب
آهوی گرفتار بیابان تواَم
ای ضامن آهوان مرا هم دریاب
پُر شد ز شمیم عطر توحید فضا
لبهاست پر از ذکر و سلام و صلوات
میلاد رئوف اهل بیت است رضا
زهی بارگاهت که بر از عرش اعظم
به تعظیم تو پشت نُه آسمان خَم
تو مقصودی بودی و گرنه نبودی
اسلس دو گیتی ، بنای دو عالَم
به صورت تو فرزند آدم ولیکن
به معنا است فرزندت آدم
رسوم همه انبیا در تو ظاهر
علوم همه اولیا در تو مُتقَن
برای خلقت آن اژدهای هول انگیز
همیشه تکیهی موسی بر آن بلند عصاست
ولی امام نگاهی به نقش پرده نمود
ز هیبت نظرش شیر زنده شد، برخاست
یکی به فیض عصا و یکی به نور نگاه
ببین تفاوت رَه از کجای تا به کجاست
رسوم همه انبیا در تو ظاهر
علوم همه اولیا در تو مُتقَن
اگر پورِ مریم، تنی کرد زنده
به یک دَم کنی زنده صد پورِ مریم
به چشم مَلَک در فَلک گر نَهَد پا
مَلَک گویدت مرحبا، خیر مقدم
ز نور تو ای باعث آفرينش
اَزَل با ابد جسته پيوند محكم
تويی فيض اقدس، تويی عقل اول
تويی نور مطلق، تويی اسم اعظم
من و مَدح تو، زین سخن باد شرمم
عدم کی ز هستی مطلق زند دَم
نظر کن به قلبم که آتش بگیرد
برای شهید غریب مُحرم
برد زینب ای امیرِ مُلک جان
ای خدا نا و خدای فلک جان
در دیار دلبری سلطان تویی
شهر خوبی را شَه خوبان تویی
ای نشاط دل مرا دل خون مکن
لیلی لیلا مرا مجنون مکن
سینه نه بنگر به دشت آتشم
این نفس نه شعله هر دَم میکشم
بین آب و آتشم حیران مکن
دیده را گریان جگر بریان مکن
سوی جمع دشمنان تنها مرو
جان زینب، زادهی زهرا مرو
هوش از سر، رنگ از رویش پَرید
تا ز خواهر نام مادر را شنید
پای میدان رفتنش دیگر نبود
بازگشت و رو سوی خواهر نمود
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رُخش بوسد الف را.................
همچو جانِ خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید
جان خواهر بَهر من عزاداری مکن
جان زینب بهر من زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
هرچه باشد تو علی را دختری
مادهشیر را کی کم از شیر نری؟
ای دوست مرا به پیغمبر دریاب
من را که به جز تو کَس ندارم دریاب
آهوی گرفتار بیابان تواَم
ای ضامن آهوان مرا هم دریاب
نظرات
نظری وجود ندارد !