میون بستر زخمی و خسته
97
11
- ذاکر: جواد مقدم
- سبک: واحد
- موضوع: امیرالمؤمنین (ع)
- مناسبت: شهادت امیرالمومنین علیه السلام
- سال: 1399
(میون بستر زخمی و خسته
براش بمیرم سرش شکسته)۲
سی سال حیدر دردش همینه
(آه از مغیره، آه از مدینه)۲
چند ساله کابوس شباش
همش میان جلو چشاش
زهراشو میزدن با بغض
یه مشت ارازل و اوباش
هر وقت میبینه قنفوضو
میوفته یاد ضربهها
(اون لحظهای که فاطمه
افتاده بود به زیر پا)۲
(وای، وای، وای)۲
(اونکه به زیر دست و پا
افتاده بود زن بود)۳
(کار مغیره به علی
یه عمری نیشخند بود)۲
واویلتا واویلتا
(واویلا واویلا)۲
(چشم انتظار دل شکستش)۲
(چادر خاکی به روی دستت)۲
از وقتی رفته قرار خونش
(مونده چشاش به دیوار خونش)۲
غم داره رو شونش علی
رفته همه جونش علی
یادش با چکمه اومد
مغیره تو خونش علی
عباشو انداخت رو زنش
با چشم گریونش علی
له شده بود بال و پر
کبوتر لونهاش علی
اگر که زهرا پر کشید
زیر سر میخ بود
سرفههای نیمه شبش
(از اثر میخ بود)۲
واویلتا واویلتا
(واویلا واویلا)۲
جمع کرده مولا به دور بستر
گلاشو واسه حرفهای آخر
برا اباالفضل حرف از حرم زد
حرف از یه مشک و دست قلم زد
گفته که میری کربلا
میگفت: میری به کربلا
دستات میشه از هم جدا
بس که میشه درهم سرت
نمی مونه رو نی سرت
نه میشه بردت تا حرم
نه جا میشی روی عبا
چشم تو رو دور میبینن
میان به سمت خیمهها
یه روز جلو چشات رو نی زینبو میارن
میان سکینه رو برا کنیزی بردارن
جان حسین...
براش بمیرم سرش شکسته)۲
سی سال حیدر دردش همینه
(آه از مغیره، آه از مدینه)۲
چند ساله کابوس شباش
همش میان جلو چشاش
زهراشو میزدن با بغض
یه مشت ارازل و اوباش
هر وقت میبینه قنفوضو
میوفته یاد ضربهها
(اون لحظهای که فاطمه
افتاده بود به زیر پا)۲
(وای، وای، وای)۲
(اونکه به زیر دست و پا
افتاده بود زن بود)۳
(کار مغیره به علی
یه عمری نیشخند بود)۲
واویلتا واویلتا
(واویلا واویلا)۲
(چشم انتظار دل شکستش)۲
(چادر خاکی به روی دستت)۲
از وقتی رفته قرار خونش
(مونده چشاش به دیوار خونش)۲
غم داره رو شونش علی
رفته همه جونش علی
یادش با چکمه اومد
مغیره تو خونش علی
عباشو انداخت رو زنش
با چشم گریونش علی
له شده بود بال و پر
کبوتر لونهاش علی
اگر که زهرا پر کشید
زیر سر میخ بود
سرفههای نیمه شبش
(از اثر میخ بود)۲
واویلتا واویلتا
(واویلا واویلا)۲
جمع کرده مولا به دور بستر
گلاشو واسه حرفهای آخر
برا اباالفضل حرف از حرم زد
حرف از یه مشک و دست قلم زد
گفته که میری کربلا
میگفت: میری به کربلا
دستات میشه از هم جدا
بس که میشه درهم سرت
نمی مونه رو نی سرت
نه میشه بردت تا حرم
نه جا میشی روی عبا
چشم تو رو دور میبینن
میان به سمت خیمهها
یه روز جلو چشات رو نی زینبو میارن
میان سکینه رو برا کنیزی بردارن
جان حسین...
نظرات
نظری وجود ندارد !