من با چه رویی امشب از حاجتم بگویم
20
1
- ذاکر: سیدرضا نریمانی
- سبک: شعر اول
- موضوع: مناجات با خدا
- مناسبت: شب بیست و سوم ماه رمضان
- سال: 1403
من با چه رویی امشب از حاجتم بگویم
باید به جای حاجت از غفلتم بگویم
خیلی گناه کردم، عمرم به باد رفته
باید که سربهزیر از معصیتم بگویم
در جَلوَتَم چه خوبم، اما حقیقت این نیست
باید من از گناهِ در خلوتم بگویم
آخر تن مرا هم در قبر میگذارند
اَبْكي لِضيقِ لَحَدي، از وحشتم بگویم؟!
در گوشهای نشستم، دردِ دلم زیاد است
محتاج یک نگاه و یک فرصتم بگویم؛
آقا چه شد زیارت؟! تا کی فراق و دوری؟!
تا کی بریزم اشک و از حسرتم بگویم؟!
دلتنگ و بیقرارم، کربوبلاییام کن
تا که برای مردم از جنتم بگویم
در گوشهی خرابه، دختر سهسالهای گفت
بابا بیا برایت از غربتم بگویم
زجر آمد و به رویم سیلیِ محکمی زد
اصلاً بیا برایت از صورتم بگویم
*****
به شانه بار فراقت نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی، تو رو به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم، چه زخمها که نخوردم
به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان، اگر هنوز نَمُردَم
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم
برای دیدنت امشب لباس تازه خریدم
در آن شلوغی بازار، تازیانه که خوردم
*****
مادر، منم مثل تو خَمیدم
تو، تو کوچه، من تو بیابون
منم مثل تو شهیدم
تو، تو خونه، من تو ویرون
بازوم مثل بازوته
ابروم مثل ابروته
پهلوم مثل پهلوته
اما مادر، تو تن باباتو تو صحرا ندیدی
روی جسم بابات جایِ پا ندیدی
صورت باباتو رو خاکا ندیدی
مادر، منم مثل تو نشستم
تو رگبار تازیونه
منم مثل تو شکستم
مثل تو قدم کمونه
منم مثل تو پیرم، مادر
پیر و اسیرم، مادر
دارم میمیرم، مادر
اما مادر، تو با دستِ بسته به صحرا نرفتی
بیرَمَق دنبال سَرها راه نرفتی
با پاهایِ زخمی رو خارا نرفتی
اما مادر، تو تک و تنها تو شب تار نبودی
با لباس پاره تو بازار نبودی
تو طناب و زنجیر گرفتار نبودی
باید به جای حاجت از غفلتم بگویم
خیلی گناه کردم، عمرم به باد رفته
باید که سربهزیر از معصیتم بگویم
در جَلوَتَم چه خوبم، اما حقیقت این نیست
باید من از گناهِ در خلوتم بگویم
آخر تن مرا هم در قبر میگذارند
اَبْكي لِضيقِ لَحَدي، از وحشتم بگویم؟!
در گوشهای نشستم، دردِ دلم زیاد است
محتاج یک نگاه و یک فرصتم بگویم؛
آقا چه شد زیارت؟! تا کی فراق و دوری؟!
تا کی بریزم اشک و از حسرتم بگویم؟!
دلتنگ و بیقرارم، کربوبلاییام کن
تا که برای مردم از جنتم بگویم
در گوشهی خرابه، دختر سهسالهای گفت
بابا بیا برایت از غربتم بگویم
زجر آمد و به رویم سیلیِ محکمی زد
اصلاً بیا برایت از صورتم بگویم
*****
به شانه بار فراقت نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی، تو رو به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم، چه زخمها که نخوردم
به روی خار دویدم که بی تو زود بمیرم
مرا ببخش پدر جان، اگر هنوز نَمُردَم
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم
برای دیدنت امشب لباس تازه خریدم
در آن شلوغی بازار، تازیانه که خوردم
*****
مادر، منم مثل تو خَمیدم
تو، تو کوچه، من تو بیابون
منم مثل تو شهیدم
تو، تو خونه، من تو ویرون
بازوم مثل بازوته
ابروم مثل ابروته
پهلوم مثل پهلوته
اما مادر، تو تن باباتو تو صحرا ندیدی
روی جسم بابات جایِ پا ندیدی
صورت باباتو رو خاکا ندیدی
مادر، منم مثل تو نشستم
تو رگبار تازیونه
منم مثل تو شکستم
مثل تو قدم کمونه
منم مثل تو پیرم، مادر
پیر و اسیرم، مادر
دارم میمیرم، مادر
اما مادر، تو با دستِ بسته به صحرا نرفتی
بیرَمَق دنبال سَرها راه نرفتی
با پاهایِ زخمی رو خارا نرفتی
اما مادر، تو تک و تنها تو شب تار نبودی
با لباس پاره تو بازار نبودی
تو طناب و زنجیر گرفتار نبودی
نظرات
نظری وجود ندارد !