مادر گفتی برات روضه بخونم

مادر گفتی برات روضه بخونم

[ سیدرضا نریمانی ]
مادر گفتی برات روضه بخونم
باشه ولی بعید می‌دونم دووم بیاری

به جای روضه‌ی بچه‌هات
گفتی بگم از حسین برات دلش رو داری

داداشم غریب شد
زدن تکیه‌گاهشو که رو خاک خَدُّالتَّریب شد
دور از چشای خونی عباس شَیبُ الخَضیب شد
داداشم غریب شد

تنها نبود توی گودال غُلغُله بود
اگه عباست رفت شمر بود حرمله بود

آه از روزگار بی‌عَلمدار... 

مادر حسین که اومد از علقمه
وقتی دیدم که قَدش خمه یهو دلم ریخت

وقتی سرو به روی نیزه بستن
دل رقیه رو شکستن حرم بهم ریخت

دلم رو سوزوندن
نبودی ببینی پای مارو کجا کشوندن
دختر امامو توی بزم حروم نشوندن
دلم رو سوزوندن

گریه نکن مادر، مَرد با قافله بود
اگه عباست رفت شمر بود حرمله بود

آه از روزگار بی‌عَلمدار... 

مادر برات بگم از اون اِزدحام
از ماجرای کوفه به شام از طعنه‌هاشون

با دست بسته می‌بردنم
کوچه به کوچه آزردنم با خنده‌هاشون

تو هر کوچه بازار
کتک می‌زدن زن و بچه رو جلوی اَنزار
تحمل نداشت سه‌ساله دیگه این همه آزار
تو هر کوچه بازار

رو دستامون جای زخمِ سِلسله بود
اگه عباست رفت شمر بود حرمله بود
اگه عباست رفت زَجر بود حرمله بود

آه از روزگار بی‌عَلمدار...

نظرات