سید امیر حسینی

مادر پدر هامان همینکه کم می آوردند

499
10
مادر پدرهامان، همین‌که کم می‌آوردند
یک سفره‌ی موسی بن جعفر نذر می‌کردند
****
آن که توسل یاد چشمم داد، مادر بود
آن‌که میان روضه میزد داد، مادر بود

گریه کن زندانی بغداد، مادر بود
آن‌که کنار سفره می‌افتاد، مادر بود
****
از آه او در خانه‌ی زنجیر، شیوَن ماند
بر روی آهن، تا همیشه رد گردن ماند

مثل یک تکه عبا، روی زمین است تنش
آنقدر حال ندارد که، نیفتد بدنش

جا به جا گر نشود، سلسله بد می‌چسبد
آن‌چنانی که محال است دگر وا شدنش

نفسش وقت مناجات، چه اعجازی داشت
زن بدکاره به یکباره عوض شد، سخنش

آه مانند گِلیمی، چقدر پا خورده
بی سبب نیست، اگر پاره شده پیرُهنش

از کَلیمُ الَّهی حضرت مان کم نشود
گر چه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش

به رگ غیرت این مرد، فقط دست نزن
بعد از آن هر چه که خواهی بزنی‌اش، بزنش

بستنش نیز برایش، به خدا فایده داشت
مدد سلسله‌ها بود، نمی‌ریخت تنش

آه هرچند قُل جامعه بر پیکر داشت
بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت

مثل گودال دچار کمی جا شده بود
فرقش این بود، فقط سایه‌ی بالاسر داشت

زحمت چکمه‌ی سنگینِ کسی را نکشید
یعنی پامال نشد، تا نفس آخر داشت

لطف زنجیر همین بود که عریان نشود
هر چه هم بود ولی پیرهنی در بَر داشت

دختری داشت، ولی روسریش دست نخورد
دختری داشت، ولی دختر او مَعجَر داشت

یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند
پاره هم میشد اگر، یک کفن دیگر داشت

السَّلام ای بدن بی کفن کرب و بلا
سوره‌ی یوسف بی پیرهن کرب و بلا

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش