شهر لبریز از هیاهو بود
3866
51
- ذاکر: حاج مهدی سلحشور
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت زهرا سلام الله علیها
- مناسبت: هیئت هفتگی
- سال: 1401
شهر لبریز از هیاهو بود
یک جهان فتنه، در فَرا رو بود
خانهها شوق عطر یاس نداشت
کوچه خالی زِ بوی شببو بود
عدّهای حرف حق زدند، اما
ظاهراً حرفها دو پهلو بود
تو ولی، لهجهات صِراحت داشت
واژههایت همه فِصاحت داشت
گفتی این نکته از ازل شرط است
عشق، عشق بی بدل شرط است
عارفان با خدای خود گفتند:
عهد ما با تو از ازل شرط است
در دل خطبهات نَهیب زدی
گفتهی مرد با عمل شرط است
یعنی اینجا زُبِیر هم باشی
امتحان در صف جمل شرط است
کن دعا، عاقبت به خیر شویم
نکند طَلحه و زُبِیر شویم
جاری از ابر چشم تو، باران
جاری از صبر و خشم تو ایمان
با حضورت شلمچهها پُر بود
با دعایت دو کوههها تابان
فَرّ و شوکت فرا تر از حوراء
کار و همت مضاعف از انسان
پشت این زندگانی ساده
در پس این عروسی آسان
چشمههایی ز معرفت جاری
قلههایی ستاده از ایمان
بانو، اسرار جان بگو امشب
رازی از آسمان بگو امشب
شهر در بین خواب و بیداری
و تو از شوق کوچ، سرشاری
گفته شد: روز گریه کن یا شب
شهر اینگونه داشت دلداری
شب بی گریه آرزو دارد
بالشی که به زیر سر داری
گیسوی کودکان پریشان است
گفتهای: شانه میزنی؟ آری
دست بالا ولی نمیآید
بازو اما نمیکند یاری
شاعری با کنایه روشن گفت
ماجراهای تلخ بسیاری
قصه را، تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
****
عجل گم کرده بعد از قتل محسن خانهی مارا
بیا ای مرگ یاری کن، منه افتاده از پا را
نه دستی مانده، تا گیسوی زینب را زنم شانه
نه پایی، تا برای گریه گیرم راه صحرا را
ز تو ای دست ممنونم که در یاری دست حق
گرفتی از غلاف تیغ قنفض عجر زهرا را
من از بهر علی گریان، علی از بهر من گریان
به نوبت زینب مظلومه دلداری دهد ما را
ببر ای دست سالم، دست مجروح مرا بالا
که از صورت بگیرم، قطره قطره اشک مولا را
عَدو سیلی زد و پهلو شکست و من در آن حالت
گهی دیدم به پهلو گه به صورت، دست بابا را
سیه پوش آمده، از دود آتش خانهی زهرا
چه خوش کردند همدردی عزاداران طاها را
یک جهان فتنه، در فَرا رو بود
خانهها شوق عطر یاس نداشت
کوچه خالی زِ بوی شببو بود
عدّهای حرف حق زدند، اما
ظاهراً حرفها دو پهلو بود
تو ولی، لهجهات صِراحت داشت
واژههایت همه فِصاحت داشت
گفتی این نکته از ازل شرط است
عشق، عشق بی بدل شرط است
عارفان با خدای خود گفتند:
عهد ما با تو از ازل شرط است
در دل خطبهات نَهیب زدی
گفتهی مرد با عمل شرط است
یعنی اینجا زُبِیر هم باشی
امتحان در صف جمل شرط است
کن دعا، عاقبت به خیر شویم
نکند طَلحه و زُبِیر شویم
جاری از ابر چشم تو، باران
جاری از صبر و خشم تو ایمان
با حضورت شلمچهها پُر بود
با دعایت دو کوههها تابان
فَرّ و شوکت فرا تر از حوراء
کار و همت مضاعف از انسان
پشت این زندگانی ساده
در پس این عروسی آسان
چشمههایی ز معرفت جاری
قلههایی ستاده از ایمان
بانو، اسرار جان بگو امشب
رازی از آسمان بگو امشب
شهر در بین خواب و بیداری
و تو از شوق کوچ، سرشاری
گفته شد: روز گریه کن یا شب
شهر اینگونه داشت دلداری
شب بی گریه آرزو دارد
بالشی که به زیر سر داری
گیسوی کودکان پریشان است
گفتهای: شانه میزنی؟ آری
دست بالا ولی نمیآید
بازو اما نمیکند یاری
شاعری با کنایه روشن گفت
ماجراهای تلخ بسیاری
قصه را، تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
****
عجل گم کرده بعد از قتل محسن خانهی مارا
بیا ای مرگ یاری کن، منه افتاده از پا را
نه دستی مانده، تا گیسوی زینب را زنم شانه
نه پایی، تا برای گریه گیرم راه صحرا را
ز تو ای دست ممنونم که در یاری دست حق
گرفتی از غلاف تیغ قنفض عجر زهرا را
من از بهر علی گریان، علی از بهر من گریان
به نوبت زینب مظلومه دلداری دهد ما را
ببر ای دست سالم، دست مجروح مرا بالا
که از صورت بگیرم، قطره قطره اشک مولا را
عَدو سیلی زد و پهلو شکست و من در آن حالت
گهی دیدم به پهلو گه به صورت، دست بابا را
سیه پوش آمده، از دود آتش خانهی زهرا
چه خوش کردند همدردی عزاداران طاها را
نظرات
نظری وجود ندارد !