علی نجفی

شد ماه عزا می‌کشی از عمق وجودت آه

1026
13
(شد ماه عزا می‌کشی از عمق دلت آه)2
شرمنده که از داغ دلت نیستم آگاه

میامدی ای کاش به همراه محرم
در بزم غریبانه‌ی عشاق شبان‌گاه

(هستی و نمی‌بینمت)2 و کاش ببینم
آن لحظه که با شال عزا می‌رسی از راه

آقا می‌سوزی و پا تا به سرت می‌شود آتش
می‌نوشی اگر جرعه‌ای از آب در این ماه

از جد غریبت به دلت مانده چه داغی
از مقتل و از خنجر و از ضربه‌ی جان‌کاه

آقا، بی‌تابی از این غم که چرا آب ندادند
دادند به خوردش عطشِ نیزه‌ی جان‌کاه

یابن الحسن، (بر صورت خود می‌زنی از داغ اسارت)2
از عمه که شد همسفر خولی گمراه

****

نمی‌دانم کجایی ای که از بی‌راهه می‌آیی
همین اندازه می‌دانم که با شش‌ماهه می‌آیی

همین اندازه می‌دانم جدا از چاره‌ات کردم
چرا از خانه‌ی زهرا چنین آواره‌ات کردم

(سر دارالعماره جان تو، جانی ندارم که)2
راستی آقاجان تماشایی شدم حالا که دندانی ندارم که

بگو تا کوفه‌ی مولاکُشِ ناخوش نمی‌آیی
به سوی مردم نامردِ مهمان‌کُش نمی‌آیی

اگرچه کوچه کوچه‌ها گریه‌ها بر خواهرت کردم
ولی امروز چندین بار یاد مادرت کردم

همین که ریختند از در، به راه شعله‌ور رفتم
اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم

نه شعله، خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا
خدا را شکر در کوفه به رویش در نخورد آقا

خبر داری به سنگِ کوچه‌های تنگ می‌خوردم
کشیده میشدم هربار و بر هر سنگ می‌خوردم

سرِ زنجیرِ پایم، طنابی هم به دستانم
غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم

کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را
نوازش‌های یک چکمه شکسته استخوانم را

من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم
توان از بازویم برد و به صورت بر زمین خوردم

از آن گودالِ خون تا این بلندی راه بسیارست
کشیدن‌های زخمی روی صدها پله دشوارست

نه فکر دختران خود که فکر دخترات بودم
همین امروز چندین بار یادِ مادرت بودم

ردی از خون (مانده از غم نشانه)3
این‌جا زینب می‌خوره تازیانه

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش