(شب شانزدهم) دعای ابوحمزه ثمالی از (اَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ...)
1898
5
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: مناجات
- موضوع: ادعیه و زیارات
- مناسبت: شب شانزدهم ماه رمضان
- سال: 1401
آمده آنکه شعار ذوالمنن است
به همه گفتم که عشق من است
بنویسید دیگر از امشب
کُنیهی مرتضی ابوالحسن است
او فقط صاحب کرَم خانهست
سفرهدارِ تمام پنج تن است
خطبه میخواند عین پیغمبر
از همان کودکی چه خوش سخن است
با وجودی که بیحرم شده است
صاحب اینهمه گدا حسن است
مظهر اسم یاکریم خداست
او بزرگ همه ابن الزهراست
جَلوات خدا نماست حسن
اولین شبه مصطفی است حسن
شیرخورده زِ سینهی زهرا
محرم عصمت خداست حسن
پسر ارشد امیر نجف
شاه ما بعد مرتضی است حسن
همه حاجت روا روید امشب
دستهایش گره گشاست حسن
در دو دنیا نگاه قاسم او
چاره ساز امور ماست حسن
ظاهراً در مدینه بیحرم است
مالک کُلّ کربلاست حسن
بیجهت نیست پرچمش بالاست
حسنی کیست سیدالشهدا
حلم دارد به وسعت عالم
در کرَم دست بوس او حاتم
گیسوان سپید او دارد
خاطراتی زِ روزهای غم
ای بمیرم چه زود پیر شدی
روزگارش گذشته با ماتم
قاتلش گشته کوچهی باریک
کوچهای تنگ و پُر زِ پیچ و خم
خون جگر داد زد غریبی من را
زَهر بهانه است کوچه کُشت حسن را
وای از آن مسجد و مرور بلایا
بر سر منبر مُغیره بود خدایا
سَبِّ علی میکنند فکر بهشتند
نامهی بیعت عمر و عاص نوشتند
کشت مرا داغ کوثری که شکسته
خاطرهی بغض مادری که شکسته
حق بده هر روز زار زار کنم من
خاطرهی کوچه را چهکار کنم من؟
کسی که سوال میکنی از من
تا به کنون دیدهای کتک بخورد زن
غصّه همین بود که شانه به شانه
دست به دیوار آمدی به خانه
به همه گفتم که عشق من است
بنویسید دیگر از امشب
کُنیهی مرتضی ابوالحسن است
او فقط صاحب کرَم خانهست
سفرهدارِ تمام پنج تن است
خطبه میخواند عین پیغمبر
از همان کودکی چه خوش سخن است
با وجودی که بیحرم شده است
صاحب اینهمه گدا حسن است
مظهر اسم یاکریم خداست
او بزرگ همه ابن الزهراست
جَلوات خدا نماست حسن
اولین شبه مصطفی است حسن
شیرخورده زِ سینهی زهرا
محرم عصمت خداست حسن
پسر ارشد امیر نجف
شاه ما بعد مرتضی است حسن
همه حاجت روا روید امشب
دستهایش گره گشاست حسن
در دو دنیا نگاه قاسم او
چاره ساز امور ماست حسن
ظاهراً در مدینه بیحرم است
مالک کُلّ کربلاست حسن
بیجهت نیست پرچمش بالاست
حسنی کیست سیدالشهدا
حلم دارد به وسعت عالم
در کرَم دست بوس او حاتم
گیسوان سپید او دارد
خاطراتی زِ روزهای غم
ای بمیرم چه زود پیر شدی
روزگارش گذشته با ماتم
قاتلش گشته کوچهی باریک
کوچهای تنگ و پُر زِ پیچ و خم
خون جگر داد زد غریبی من را
زَهر بهانه است کوچه کُشت حسن را
وای از آن مسجد و مرور بلایا
بر سر منبر مُغیره بود خدایا
سَبِّ علی میکنند فکر بهشتند
نامهی بیعت عمر و عاص نوشتند
کشت مرا داغ کوثری که شکسته
خاطرهی بغض مادری که شکسته
حق بده هر روز زار زار کنم من
خاطرهی کوچه را چهکار کنم من؟
کسی که سوال میکنی از من
تا به کنون دیدهای کتک بخورد زن
غصّه همین بود که شانه به شانه
دست به دیوار آمدی به خانه
نظرات
نظری وجود ندارد !