(شب بیست و یکم) ما همنشین شدیم به افطار این و آن
2065
11
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر اول
- موضوع: ادعیه و زیارات
- مناسبت: شب بیست و یکم ماه رمضان
- سال: 1401
ما همنشین شدیم به افطار این و آن
چون غافلیم از تو گرفتار این و آن
ما شکل روزه داریمان فرق میکند
الگو گرفتهایم زِ رفتار این و آن
تکلیفمان اطاعت از سیرهی شماست
امّا شدیم تابع کردار این و آن
دلتنگ دیدن تو نگشتیم در عوض
رفتیم عاشقانه به دیدار این و آن
کاری که خواستی تو زمینش گذاشتیم
رفتیم با بهانه پی کار این و آن
ما جای دستگیری و وا کردن گره
تفریحمان شده فقط آزار این و آن
شرط قبول هر عمل اخلاص بود و ما
یک عده خَیّریم در انظار این و آن
با معصیت زِ چشم تو افتادهایم در عوض
قیمت گرفتهایم به بازار این و آن
قرآن میان خانهی ما خاک میخورد
دلداهایم بس که به گفتار این و آن
آقا خلاصه بندگی ما درست نیست
ما تکیه دادهایم به دیوار این و آن
اثبات کرده مادرتان هرکسی نشد
یار امام خویش شود یار این و آن
اما قسم به چادر خاکی مادرت
ما دست رَد زدیم به اصرار این و آن
هرکس که شد غبار عبای ابوتراب
روحم نمیکند سوی دربار این و آن
باید مثل مادرتان لحظهی هجوم
سینه سپر کنیم به مسمار این و ان
مسمار گفتم و جگرم سوخت پشت در
فضّه به گریه گفت چه خاکی کنم به سر
صبر علی که دید مغیره دلیر شد
وقت تقاص عزّت روز غدیر شد
در پنجههای میخ لباسی اسیر شد
از آن به بعد شیر خدا سر به زیر شد
چون غافلیم از تو گرفتار این و آن
ما شکل روزه داریمان فرق میکند
الگو گرفتهایم زِ رفتار این و آن
تکلیفمان اطاعت از سیرهی شماست
امّا شدیم تابع کردار این و آن
دلتنگ دیدن تو نگشتیم در عوض
رفتیم عاشقانه به دیدار این و آن
کاری که خواستی تو زمینش گذاشتیم
رفتیم با بهانه پی کار این و آن
ما جای دستگیری و وا کردن گره
تفریحمان شده فقط آزار این و آن
شرط قبول هر عمل اخلاص بود و ما
یک عده خَیّریم در انظار این و آن
با معصیت زِ چشم تو افتادهایم در عوض
قیمت گرفتهایم به بازار این و آن
قرآن میان خانهی ما خاک میخورد
دلداهایم بس که به گفتار این و آن
آقا خلاصه بندگی ما درست نیست
ما تکیه دادهایم به دیوار این و آن
اثبات کرده مادرتان هرکسی نشد
یار امام خویش شود یار این و آن
اما قسم به چادر خاکی مادرت
ما دست رَد زدیم به اصرار این و آن
هرکس که شد غبار عبای ابوتراب
روحم نمیکند سوی دربار این و آن
باید مثل مادرتان لحظهی هجوم
سینه سپر کنیم به مسمار این و ان
مسمار گفتم و جگرم سوخت پشت در
فضّه به گریه گفت چه خاکی کنم به سر
صبر علی که دید مغیره دلیر شد
وقت تقاص عزّت روز غدیر شد
در پنجههای میخ لباسی اسیر شد
از آن به بعد شیر خدا سر به زیر شد
نظرات
نظری وجود ندارد !