حاج منصور ارضی

(شب بیست و چهارم) دعای ابوحمزه ثمالی از (وَاِلي مَنِ الْفِرارُ ...)

1948
9
ابن‌الکریمم و پسر شاه بی‌حرم
از خیمه آمدم به تماشای دل‌برم

من از تبار شیر جمل هستم آی سپاه
ده ساله‌ام ولی زِ رگ و خون حیدرم

خالی کنید دور بزرگ قبیله را
تعظیم کن سپاه به این شاه محترم

خون حسین میان رگم موج می‌زند
گردن زده زِ ازرق شامی برادرم

از خیمه پا برهنه دویدم به قتلگاه
افتاد شاه روی زمین در برابرم

تا استخوان بازوی من بی‌هوا شکست
بی‌اختیار ناله‌زدم وای مادرم

تا آمدم بغل کنمت حرمله رسید
پاشیده شد به ضربه‌ی یک تیر حنجرت

از روی تل خدا خدا می‌کرد
عمویش را فقط صدا می‌کرد

چه عمویی میان چند سپاه
تشنه‌ای در میان قربانگاه

صحنه را تا که دید گفت حسین
دست خود را کشید و گفت حسین

حسَن کربلا به جان آمد
پا به برهنه دوان دوان آمد

آمد و دید گریه بی‌ثمر است
یک نفر روی سینه‌ی پدر است

می‌دهند دست در برابر تو
تا بلا دور باشد از سر تو

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش